در عصر پارینه سنگی بشر می‌دانست چگونه آتش روشن کند، چگونه شکار کند و... و در تمام این‌ها استاد و متخصص بود. چرا که حجم اطلاعاتی که در اختیار داشت، ناچیز بود و به او این اجازه را می‌داد که در هر یک از آنها ورود کند. اما میزان اطلاعاتی که امروز دم دست ماست، قابل مقایسه با آن روز نیست.

همیشه حق با مشتری است. این اعتقاد اقتصاددانان بازار آزاد است. دمکرات‌ها هم می‌گویند باید چرخ جامعه بر پاشنه مردم سالاری بچرخد چون رای و نظر مردم بهترین رای و نظر است. با نگاهی به اعتقادات این چنینی درمی‌یابیم که ما پذیرفته‌ایم اظهار نظرات شخصی ما ذاتا و به خودی خود صحیح و ارزشمند است. یعنی یک نسبی گرایی تمام عیار! چیزی که چند هزار سال پیش از این، پروتاگوراس گفته بود و کلی بحث و مجادله میان اهل فلسفه به راه انداخته بود. اعتقاد امروز اقتصاددانان بازار آزاد و دموکرات‌ها و شاید خیلی اقشار دیگر، همان عقیده‌ای است که اهل عقل دو هزار و پانصد سال قبل، رد کرده‌اند!

اشتباهات اشتغال‌آفرینی می‌کنند!

همیشه می‌گوییم: «انسان ممکن الخطاست.» اما گاهی این امکان خطا را فراموش می‌کنیم! و البته چشمتان روز بد نبیند، گاهی به سبب این فراموش کردن هزینه‌های سنگینی به خودمان و دیگران تحمیل می‌کنیم. این ممکن الخطا بودن آنقدرها هم بد نیست. اگر امکان نداشت اشتباه کنیم، نمره شاگرد اول کلاس و تنبل ته کلاس برابر بود، اجناس بنجل روی دست فروشنده‌ها می‌ماند، ویراستارها بیکار می‌ماندند، کارخانه تولید لاک غلط‌گیر تعطیل می‌شد و البته هکرها شانسی برای عرض اندام نداشتند و پلیس فتا اینقدر اصرار نداشت که روی لینک ناشناس کلیک نکنیم!

ما باید گاهی اشتباه کنیم و اشتباه، بخشی جدایی ناپذیر از زندگی ماست؛ اما جایی که فاجعه به ما سلام می‌کند آنجاست که سهوا یا عمدا قبول نکنیم که گاهی دچار خطا می‌شویم. بگذارید با یک مثال جلو برویم. یک مثال از جنس همان اشتباهاتی که هزینه‌ای سنگین برای عده‌ای تراشیده است.

یک اشتباه محاسباتی

در اواسط قرن گذشته، اوایل مارس ۱۹۵۴، خدمه یک کشتی ماهیگیری ژاپنی، در حالی‌که داشتند از اقیانوس آرام گذر می‌کردند، ناگاه ابری از رادیواکتیو بالای سر خود دیدند که شروع به باریدن کرد. در همان نزدیکی‌ها، سرنشینان هواپیمای B۳۶ وسیله نقلیه خود را در حالی یافتند که بر اثر حرارت زیاد متورم شده و دود می‌کند. سرنشینان این هواپیما مسافر نبودند؛ بلکه محققانی بودند که رفته بودند تا تشعشعات هسته‌ای را اندازه‌گیری کنند. آنها بخاطر یک ماموریت در آن ارتفاع بودند و گمان می‌کردند در ارتفاعی امن و مطمئن قرار دارند. نه تنها سرنشینان هواپیما بلکه همه افرادی که در جریان انفجار آزمایشی و علمی «کسل براوو» بودند گمان نمی‌کردند این انفجار، سه برابر آنچه با محاسبات خود پیش بینی کرده بودند، قدرت داشته باشد و مهیب باشد! ارتش پژوهشگران هسته‌ای و طراحان بمب انتظار ۶ مگاتن قدرت از این بمب داشتند و همه ملاحظات ایمنی را بر این اساس تدارک دیده بودند؛ ولی بمب «کسل براوو» ۱۵ مگاتن قدرت داشت؛ یعنی ۳۰۰ برابر قوی‌تر از بمب هسته‌ای هیروشیما!

چه چیزی باعث شده بود محققان هسته‌ای آمریکا همه چیز را تحت کنترل خود تصور کنند و با این انفجار، سبب خسارت جانی و مالی شوند؟ جواب همان دو کلمه‌ای است که ما حتی تا به امروز هم از آن رنج می‌بریم: توهم دانایی. توهم دانایی هنوز بشر را رها نکرده که هیچ، بلکه فضایی گسترده‌تر و مسیری هموارتر پیش روی خود دیده و هر روز ما را متوهم‌تر از دیروز می‌کند. اما این مسیر چگونه هموار شد؟

کارت‌های همسان را دو به دو بیابید

بازی کارت‌های مشابه یا flip card memory test را تقریبا همه ما حداقل یکبار انجام داده‌ایم. همان بازی معروفی که روبروی بازیکن تعدادی کارت تصویردار می‌چیند و پس از چند ثانیه، کارت‌ها به ‌پشت برمی‌گردند و بازیکن باید با استفاده از حافظه خود از بین این کارت‌ها، دو به دو، کارت‌ها با تصاویر یکسان را پیدا کند.

شما در آن چند ثانیه‌ای که کارت‌ها رو هستند و می‌توانید تصاویرشان را ببینید، سعی می‌کنید چه چیزی را به خاطر بسپارید؟ مثلا اگر یکی از تصاویر پروانه باشد، آیا نقش و نگارهای روی بالش را به ذهن می‌سپارید؟ یا در مواجهه با تصویر پیراهن، آیا تعداد دکمه‌های آن را می‌شمارید؟ در آن چند ثانیه، تنها چیزی که برای هر کسی مهم است، این است که یک شمایل کلی از هر تصویر را به خاطر بسپرد و جزئیات، اهمیت چندانی ندارد. حالا هر چقدر تعداد کارت‌ها بیشتر شود چه اتفاقی می‌افتد؟ اهمیت به خاطر سپردن جزئیات کمتر و کمتر می‌شود.

کجای دریای آگاهی قرار داریم؟

رسانه دقیقا همین کار را با ما می‌کند. تعداد اطلاعات را به قدری افزایش می‌دهد که مخاطب اگر بخواهد به همه این اطلاعات توجه کند، ناچار است کمترین توجه را به جزئیات داشته باشد یا نسبت به آن بی‌توجه باشد. رسانه با میلیون‌ها آیتم اطلاعاتی که هر ثانیه به پایمان می‌ریزد، ما را «بمباران اطلاعاتی» می‌کند و این نقطه، ‌ نقطه آغاز پرورش مخاطبانی است که ذهنشان از سطح دریای آگاهی پایین‌تر نرفته است. به عبارت دیگر، اطلاعات وسیعی دارد؛ اما «دانش» ندارد!

در عصر پارینه سنگی بشر می‌دانست چگونه آتش روشن کند، چگونه شکار کند و... و در تمام این‌ها استاد و متخصص بود. چرا که حجم اطلاعاتی که در اختیار داشت، ناچیز بود و به او این اجازه را می‌داد که در هر یک از آنها ورود کند. اما میزان اطلاعاتی که امروز دم دست ماست، قابل مقایسه با آن روز نیست.

دنیای اطلاعات؛ محدود اما تمام نشدنی

آیا تا به حال برایتان پیش آمده که حس کنید دیگر هرچه در فضای مجازی منتشر شده را دیده‌اید و دیگر چیزی برای دیدن، شنیدن یا خواندن باقی نمانده است؟ شاید تا چند دهه قبل می‌شد با اغماض چنین پیشامدی را ممکن تصور کرد اما در دهه اخیر چنین امری غیرممکن است. در دهه اخیر حتی ماجرا برعکس شده و ما فکر می‌کنیم هر چقدر هم این اطلاعات را بخوانیم، تمام شدنی نیست!

رسانه با این بمباران اطلاعاتی چه بر سر ما می‌آورد؟ مخاطب وقتی تحت بمباران اطلاعاتی قرار گیرد، اطلاعات زیادی دریافت می‌کند؛ اما از بس حجم آن اطلاعات زیاد است، فرصت پردازش دقیق و تعمق و کسب دانش و آگاهی برای وی نمی‌ماند. در چنین موقعیتی، مخاطب که سبد خود را پر از اطلاعات می‌بیند، دچار نوعی توهم می‌شود که روانشناسان به آن می‌گویند «توهم دانایی» و ارتباطاتی‌ها نامش را گذاشته‌اند «همه چیز دانی رسانه‌ای».

متوهم دانایی به‌هیچ‌وجه نادان نیست. اتفاقا داناست و دارای آگاهی؛ اما نه به آن اندازه‌ای که فکر می‌کند. شاید خودش را در عرصه‌ای صاحب‌نظر بداند و این صاحب‌نظر دانستن خویش، کاملا طبیعی و حاصل هجوم انبوه اطلاعاتی است که در شبانه روز به سویش سرازیر می‌گردد. این رسانه است که باعث شده فرد به اشتباه اینطور فکر کند که درباره یک موضوع اطلاعات کافی دارد، در حالیکه حقیقتا اینگونه نباشد.

چند انشعاب از این سیل ما را بس!

اگر می‌خواهیم متوهم رسانه‌ای نباشیم، باید با این بمبارانی که رسانه برایمان تدارک دیده مقابله کنیم. بسیاری از این بمب‌هایی که روزانه همزمان با صدای نوتیفیکیشن گوشی بر سر ما فرود می‌آید، با یک بی‌توجهی ساده قابل خنثی کردن هستند. ما به دانستن همه آنچه رسانه به ما ارائه می‌دهد نیازی نداریم. از بین این سیل عظیم اطلاعات، چند انشعاب کوچک ما را کافیست و مابقی را باید با بی‌اعتنایی به حال خود رها کنیم تا مبادا توهم دانایی به سراغمان آید!

قبل از وقت گذاشتن برای مطالعه یا تماشای هر محتوای رسانه‌ای، از خودمان بپرسیم: «این اطلاعات به چه درد من می‌خورد؟» اگر پاسخ دندانگیری نصیب‌مان نشد، آن محتوا ارزش وقت گذاشتن ندارد. چون وقت‌مان را از سر راه نیاورده‌ایم!

اطلاعات کپسولی

اطلاعاتی که وسایل ارتباط جمعی در اختیار ما می‌گذارند، «اطلاعات کپسولی» است. اطلاعاتی که در یک کپسول کوچک برای ما آماده شده‌اند تا بلعیده شود و موقتا حالمان خوب شود و حس کنیم، می‌دانیم و عطش دانایی‌مان برطرف گردد. این کپسول اطلاعات به شرطی مفید واقع می‌شود که فراموش نکنیم تاثیرش موقتی است و برای ماندگار کردن دانش، باید بیش از این تلاش کنیم.

شاید اقتضای رسانه این است که این همه اطلاعات را به شکل کپسول‌های کوچکی درآورد و به کاربرانش ارائه دهد تا بتواند پاسخگوی ذائقه‌های گوناگون باشد؛ ولی ما به‌عنوان یک مخاطب، بایستی همواره این جمله استفان هاوکینگ -فیزیک‌دان مشهور انگلیسی- را آویزه گوشمان کنیم: «بزرگترین دشمن دانش جهل نیست؛ توهم دانایی است!»