«کودکان در معرض خطرند. این وضعیت باید سامان یابد. چگونه میتوانیم فرزندانمان را در این وضع اسفبار به حال خود رها کنیم!؟» این جملات ورد زبانشان شده بود و هر از چند گاهی که محتوای نامناسبی انتشار مییافت و بازدیدش بالا میرفت، بانگ «اینترنت پاک» سر میدادند. چیزی نگذشت که از مجلس، خبرهایی به گوش میرسید که حکایت از یک تغییر رویکرد در حوزه مجازی داشت؛ تغییری که هنوز هم محقق نشده و مشخص نیست چه سرنوشتی در انتظارش است. با رسانهای شدن اخبار این طرح اما هشتگهایی که ترند توییتر شدند قابل تامل بودند: #طرح_خیانت، #نه_به_طرح_صیانت، #مخالف_طرح_صیانتم.
انگشتشمار کسی پیدا میشد که در دفاع از طرح صیانت برخیزد! کجا باید دنبال مدافعان این دیدگاه میگشتیم؟ با مقایسه سخنان پیشگفتهشان و جزئیات طرح، درمییافتیم که طرح صیانت همان چیزی است که میخواستهاند یا لااقل شباهت شدیدی با آن دارد؛ اما چه شد که در برابر موج عظیم مخالفان، جریان چشمگیری از موافقان را شاهد نبودیم؟
نمیدانم؛ شاید همین ترندها بوده که باعث شده این طرح تا به امروز بلاتکلیف بماند. اما به هر حال، تاریخ در بزنگاههای مهمی ثابت کرده که واکنش کاربران فضای مجازی تاثیرات عمیقی بر جامعه دارد. انتخابات ریاست جمهوری صربستان در سال ۲۰۰۰، اتخابات پارلمانی گرجستان در سال ۲۰۰۳، انقلاب سفید، انقلاب انگوری، انقلاب بیرنگ و... همگی بر این تاثیرات عمیق صحه میگذارند. پس با یک دنیای مجازی عمیقا تاثیرگذار طرفیم. دنیایی که کوچکترین کنشگری در آن موثر است. آیا در این دنیا، سکوت هم میتواند موثر واقع شود؟
سکوتی از جنس ترس
قبل از آنکه راجع به تاثیر این سکوت مجازی بر جامعه حقیقی بحث کنیم، به این سوال پاسخ دهیم: این سکوت برخاسته از چیست؟ احتمالا زیاد تجربهاش کردهاید. خصوصا زمانیکه معلم سوالی از کل کلاس میپرسید و تا درباره جوابش مطمئن نبودید، دست بلند نمیکردید. ترس از ندانستن جواب؛ دلیلش عمدتا همین بود. این سکوتمان در دنیای مجازی نیز از ترس برمیخیزد. اما این بار جنس این ترس فرق میکند!
ما از انزوا میترسیم. ترسی که از ذات انسان که موجودی «اجتماعی» است، نشات میگیرد. ما ذاتا هراس از آن داریم که مبادا در اقلیت قرار بگیریم و به حاشیه رانده شویم.
به حاشیه رانده نشدن، گاهی ما را به سکوت وا میدارد. گاهی سبب میشود عقایدمان را ابراز نکنیم و تن به سکوت دهیم. یک سکوت مسری که مخالفان جو موجود، یک به یک به آن مبتلا میشوند تا نکند در انزوا قرار بگیرند. مارپیچی ادامهدار از سکوت! در دنیای رسانهها، القای این اقلیت و انزوا بسیار راحتتر صورت میپذیرد و رسانهها در ظاهر جبری بوجود میآورند که ناچاریم یا از آن تمکین یا سکوت کنیم. لیکن این فقط ظاهر قضیه است.
آنتی دموکراسی!
روشن است که جامعه، یا جای مارپیچ سکوت است یا جای آزادی اندیشه و بیان! مارپیچ سکوت عقایدی را که با عقیده اکثریت همخوانی نداشته باشد، خاموش میکند تا در مرداب سکوت به فراموشی سپرده شوند. بگذریم از اینکه گاهی برخی جریانات رسانهای، مغرضانه جریان دلخواه خودشان را بهعنوان جریان اکثریت به ما معرفی میکنند؛ اما آیا احساس اینکه در اقلیت هستیم، همواره واقعیت دارد؟ اینگونه نیست. گاهی آن دستهای که ما بهعنوان اقلیت میشناسیم، اکثریتی خفتهاند منتظر یک جرقه برای ابراز عقاید. اکثریتی که از سر ناآگاهی و از ترس انزوا، همگی سکوت پیشه کردهاند تا میدان دست اقلیت بیفتد و تاختوتاز کند. گاهی گمان میکنیم در اقلیتیم؛ اما این توهمی بیش نیست!
رسانه گاهی ما را به این توهم دچار میکند. راه دور نرویم؛ صاحب نظریه مارپیچ سکوت، الیزابت نئومان، بخشی از زندگی خود را در آلمان تحت حکومت هیتلر گذراند. در دورهای که گوبلز، صدراعظم هیتلر، انحصار رسانهای را به دست گرفته بود و مردم را جنگ فرا میخواند، نئومان این مارپیچ را کشف کرد و ثابت کرد که رسانه چگونه میتواند تونلی وهمناک برای مخاطبان ترسیم کند.
این تونل وهمناک تا کجا ادامه پیدا میکند؟ عاقبت سکوت در این مارپیچ چیست؟ از بین رفتن عقیده و بیطرفی نسبت به موضوع؟ تغییر عقیده به سمت عقیده اکثریت؟ یا پابرجا ماندن عقیده؟
ارابه آقای رئیس جمهور!
در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۸۴۸ آمریکا، دن رایس هنرپیشه و کمدین آمریکایی، یکی از کاندیداها بود که شیوه تبلیغاتی جدیدی ابداع کرد. او ارابههایی را به میان شهر میفرستاد که سوار بر آنها دلقکها و نوازندگانی به شادی و پایکوبی میپرداختند. اسم این ارابهها بود: ارابه موسیقی. این شیوه تبلیغاتی از یک سو به جهت ابداعی و جدید بودنش و از سوی دیگر بخاطر جذابیت خاصش برای مردم مورد استقبال قرار میگرفت و مردم همواره -فارغ از اینکه اصلا این ارابهها مبلغ کدام نامزدند و آیا دن رایس کاندیدای مدنظرشان هست یا نه- دور ارابههای موسیقی حلقه میزدند و شادی میکردند.
این یعنی: من به رفتاری خاص (که همان حلقه زدن دور ارابه باشد) تن میدهم؛ بدون توجه به اینکه باور من (در اینجا رای من) چیست؛ فقط و فقط به خاطر اینکه سایرین آن رفتار را انجام میدهند. از همان زمان چنین رفتارهایی مشهور شدند به «اثر ارابه موسیقی». اینکه من فلان لباس را میپوشم چون همه میپوشند و مد شده است، فلان برند را میخرم چون برند پرفروشی است، فلان فیلم را میبینم چون در صدر پربینندگان است؛ همگی گویای اسارت ما در چنگ اثر ارابه موسیقی است. البته ممکن است انگیزهها متفاوت باشد:
- عدهای قصد دارند با این کار، از دیگران عقب نمانند.
- عده دیگر اهل ریسک نیستند و میخواهند پا در مسیری بگذارند که قبلا امتحانش را پس داده باشد.
- و... و.
مارپیچنشینان سکوت، قربانیان خوبی برای ارابه موسیقی هستند. آنها کسانی هستند که بدلایلی نتوانستهاند عقایدشان را ابراز کنند و افزون بر آن، در معرض ارتباط با کسانیاند که همه آنها در عقیدهای دیگر مشترکند. هر چند نمیتوان عاقبت گیر افتادن در مارپیچ سکوت را پیشبینی کرد؛ اما تمام اینها، زمینه را مهیا میکند تا قربانیان، بعد از یک مارپیچ طولانی، ارابه سواری را نیز تجربه کنند!
مستقیم برویم؛ وقتی همه کج میروند
مارپیچ سکوت دو بال برای پرواز دارد:
- قدرت رسانههای حاکم
- ضعف ارتباط میانفردی در بین گروه اقلیت.
هر یک از این دو بال را از مارپیچ سکوت بگیریم، در پرواز خود دچار مشکل میشود. رسانهها از ابتدای ظهورشان تا به امروز توانستهاند قدرت خود را حفظ کنند؛ اما برای قضاوت درباره ارتباط میانفردی در گذشته و حال، تامل بیشتری لازم است. امروزه با گسترش فضای ارتباطی و سهل شدن ارتباط از راه دور، افراد میتوانند بهراحتی و در کسری از ثانیه با یکدیگر ارتباط بگیرند. این موضوع حاکی از آن است در حال حاضر بر خلاف زمانهای قدیم، ارتباط میانفردی در گروههای گوناگون بسیار قابل دستیابیتر شده است؛ ولی این به معنای برطرف شدن ضعفی که در این نوع ارتباط وجود داشت، نیست.
شاید دهها عامل دست به دست هم میدهند تا انسانها به ارتباط میانفردی بپردازند. دسترسی به وسایل ارتباطی تنها یکی از این عوامل است. بنابراین مارپیچ سکوت هنوز هم در کمین است! البته تجربههایی هم وجود دارد که نشان میدهد فائق آمدن بر این مارپیچ، آنقدرها هم دشوار نیست. مثلا گونزالس که در سال ۱۹۶۵، با وجود آنکه رسانههای غالب کشور با وی همراه نبودند، توانست در نبرد انتخاباتی پیروز گردد و رئیس جمهور فیلیپین شود.
مارپیچ سکوت و اثر ارابه موسیقی هر دو در کمیناند؛ در فضای وهمناک مجازی غیرمسلح قدم زدن کار عاقلانهای نیست؛ پس قبل از آنکه قفل تلفن همراهتان را باز کنید، به این نکات دقت کنید:
- در تحلیل مطالب صاحب سبک باشیم. (بر اساس مطالعات و استدلالهای خودمان تحلیل کنیم)
- حتی اگر غالب جامعه راه کج را در پیش گرفته بود، از مستقیم رفتن نترسیم.