وقتی برای اولین بار اردوهای جهادی به مناطق محروم را تجربه کردهبودم، انتقال احساسات و روایت اتفاقاتی که در آن زمان برایم افتاد، سخت بود. حتی یک بار، ساعتها سعی میکردم برای یکی از دوستانم، لحظاتی که در ذهنم ثبت کردهبودم را بازگو کنم؛ اما به وضوح میشد فهمید که هرچقدر هم که داستانگوی ماهری باشم، حتی نیمی از احساساتم به او منتقل نشدهاست. دفعه بعدی که به مناطق محروم اعزام شدم یک دوربین ساده اجاره کردم و همراه خود بردم. این بار، فقط تصویر سادهای از یک کودک، با سر و صورت خاکگرفته، یک عروسک نو و بزرگ در دستش و صد البته یک لبخند شیرین روی صورتش به دوستم نشان دادم. حدوداً سی ثانیه به تصور نگاه کرد و به جرأت میتوانم بگویم، تمام چیزی که میتوانستم را به او انتقال داده بودم.
از بارزترین تمایزها بین جلوههای تولید شده توسط متن و پیامهای بصری، تأثیر بر احساسات است؛ تصاویر میتوانند افراد را به یک مسیر عاطفی بکشانند، به وسیله رنگ، نور و خطوط، مستقیماً روی عواطف تاثیر بگذارند و پدیدهها را با سرعت و دقت بیشتری به ذهن مخاطب منتقل کنند. تصاویر به لطف قابلیت نمادنگاری و ماندگاری طولانی در حافظه و قابلیت شرطی سازی ومهمتر از همه قابلیت همزادپندازی بالا، به صورت مستقیم مسئول برانگیختن احساسات شخص میشوند؛ درصورتی که متن تفکر منطقی و استدلالی را وادار به فعالیت میکند.
یکی از بزرگترین سؤالاتی که در عصر حاضر رسانه مطرح بوده و هست، میزان صحیح استفاده از ابزارهای برانگیختن احساسات در بطن پیامهای رسانهای است. در خبرنگاری کلاسیک، که تصاویر نقش بسزایی در جهتدهی و حمایت از ایده موجود در خبر نداشتند، خبرنگاری و روایت اتفاقات به صورت صحیح، باید در چهارچوب منطقی و استدلالی شکل میگرفت. در این سبک دوگانهای بزرگ بین احساسات و عقل مطرح بود که به وضوح، استفاده از احساسات در بیان یک پیام رسانهای را کاری غیر حرفهای و نامناسب میدانست؛ اما حقیقت این بود که در تمام دورانها، طراحان پیامهای رسانهای مقداری از عناصر احساسی را مانند خونی گرم به جسم سرد گزارشهای عقلانی خود اضافه میکردند.
بر اساس مطالعات روانشناس برنده جایزه نوبل، دنیل کانمن، نود درصد تصمیمات انسانها، حتی در مسائل مالی، بر اساس احساسات گرفته میشود. رسانه به عنوان پدیدهای که رسالتش اثرگذاری بر افکار عمومیست، به میزان زیادی تحت تأثیر سلیقه مخاطب خود قرار میگیرد. با گذشت زمان و همهگیری شبکههای اجتماعی، در دسترس قرار گرفتن تصاویر و همچنین رقابتی شدن فضای ژورنالیسم تصویری میتوان گفت رسانه نمیتواند مسیر خود به سمت محور قراردادن عواطف را انکار کند؛ هر تریبونی که زودتر دست از انکار این حقیقت و اصرار بر نامناسب دانستن فضای احساسی روایت بردارد و تغییر را بپذیرد، میتواند نوع و میزان احساسات پمپاژ شده به بدنه جامعه را کنترل کند.
تصاویر درحال پررنگتر شدن هستند و دانش مربوط به خلق تصاویر و تأثیرگذاری آن بر روی مخاطب روزبهروز دقیقتر و گستردهتر میشود. در کنار مفهوم افکار عمومی، مفهوم دیگری به نام احساسات عمومی مطرح میشود که سرعت و دقت تأثیرگذاری بیشتری دارد؛ لذا عدم کنترل صحیح روی انتشار محتواهای تصویری، میتواند فاجعه بزرگی برای یک جامعه به بار بیاورد. برای مثال، تصویری از یک مادر و کودک درحال اشک ریختن قلب تمام انسانها را به درد میآورد. انتشار چنین تصویری، میتواند به احساسات عمومی صدمه وارد کند و طبیعتاً جامعه را از دلیل اشکهای این مادر و فرزند متنفر کند. حالا تصور کنید این تصویر متعلق به همسر و فرزند یک قاتل سریالی است که دهها کودک و مادر دیگر را به قتل رسانده و از انجام کارش پشیمان نیست؛ پس از دستگیری این قاتل، همسر و فرزندش در مقابل قاضی گریه میکنند و از او میخواهند که او را آزاد کرده و از جرایمش چشمپوشی کند. حالا تصور کنید این قاتل سریالی صاحب یکی از رسانههای بزرگ جامعه است، در نتیجه خبرنگارها شروع میکنند به انتشار عکسهای گریان و دلخراش خانواده قاتل و عکسهای شادی که این خانواده سه نفره در روزهای عادی گرفتهبودند؛ احساسات عمومی جریحهدار شده، مردم به دادگاه برای تخفیف مجازات قاتل فشار میآورند و یک پرونده ساده و مشخص، تبدیل به یک پرونده در شرایط خاص میشود و ممکن است فشار مردم دادگاه را مجبور کند تا از جرایم قاتل چشمپوشی کند!
پوشش حوادث در رسانهها
رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت آمریکا، در جریان حمله انتقامجویانه از افغانستان به بهانهی اتفاقات یازده سپتامبر، تصمیم راجع به اینکه آیا خبرنگاران مجاز هستند همراه سربازان و نیروهای دریایی در جریان حمله حضور داشتهباشند یا خیر، را به فرماندهان نظامی واگذار کرد. آنها به این نتیجه رسیدند که مطبوعات برای ٧٢ ساعت از جریان حمله دور نگهداشته شوند. رسانههای آمریکایی حق ندارند از تیراندازیهای خونین آمریکا تصویری تهیه کنند و تمام تصاویر ثبت شده توسط رسانه، تحت کنترل شدید حاکمیت قرار میگیرند. این کنترل ضروری بر روی خروجیهای تصویری رسانهها، در اکثر کشورهای توسعهیافته به عنوان یک قانون، مورد توجه قرار گرفته و پذیرفتهشدهاست. در مقابل کشورهایی که دارای رسانهای درحال توسعه هستند، توجه کافی به نوع و بافت تصاویر منتشر شده و در نتیجه تأثیر تصاویر بر روی احساسات عمومی جامعه ندارند؛ برای مثال، در جریان اتفاق دلخراشی که برای ساختمانهای متروپل و پلاسکو افتاد، عدم وجود قوانین بازدارنده مبنی بر ممنوعیت عکسبرداری، چه توسط مردم عادی چه توسط خبرنگارن و درنتیجه این فقدان، انتشار بیپرده و متعدد عکسهای دلخراشی که ثبت شده بود، یکی از بزرگترین عوامل آسیب شدید به احساسات عمومی بود. در این حوادث میشد با صدمهای کمتر، صحنه را را مدیریت کرد و حضور مردم در محل وقوع حادثه و درنتیجه تلفات و آسیب را کاهش داد. به گزارش ایسنا در پی آتشسوزی و فروریختن ساختمان «پلاسکو»، بعضاً تصاویری دلخراش و غمانگیز در شبکههای اجتماعی منتشر شد که واکنش معاون دفتر سلامت روانی و اجتماعی وزارت بهداشت را نیز به دنبال داشت. معاون دفتر سلامت روانی و اجتماعی وزارت بهداشت عنوان کرد که: «تصاویر دلخراشی که از طریق اینترنت منتشر میشوند به شدت باعث ایجاد عارضه روانی و افزایش استرس مردم میشوند و بُعد منفی دارند. در عین حال انتشار این تصاویر هیچ کمکی به مردم نمیکند. شرایط اورژانسی است و نیاز به اطلاعرسانی وجود دارد. این کار نیز از طریق رسانهها صورت میگیرد، کاری که مردم میتوانند در این مواقع انجام دهند که کمک بزرگی نیز به حادثه دیدگان میکند، مدیریت ارسال این تصاویر است.»
در داستان فرضی دستگیری قاتل سریالی، اگر حکومت متوجه بار احساسی عکسهای منتشر شده و تأثیر آن بر احساسات عمومی باشد، دادگاه مجبور نیست برای رسیدگی به پرونده یک مجرم خطرناک، تحت فشار قرار بگیرد؛ در نتیجه هر مجازاتی که تعیین کند، عادلانه و به نفع جامعه خواهد بود. رسانه قدرت این را دارد که با انتشار گروهی از عکسها، یک قاتل زنجیرهای خطرناک را به سطح جامعه بازگرداند و یا میتواند با منتشر کردن تصاویر خانواده مقتولهای این پرونده، نفرت عمومی را نسبت به قاتل برانگیزد. رسانه میتواند موجب اعمال خشونت و بیرحمی غیرمعقول بدنه جامعه نسبت به خانواده و بستگان شود؛ دقیقاً مانند اتفاقاتی که پس از فاجعه متروپل رخ داد.
ایجاد بار احساسی توسط رسانه، به خودی خود کنش اشتباه و خطرناکی نیست، اما باید توجه داشت که این فضای احساسی، موجب بیاهمیتی عقل و استدلال نشود؛ به بیان دیگر، میزان احساسات تزریق شده به رگهای جامعه توسط رسانهها، باید کنترل شود. قسمت عمده پیشگیری، کنترل و نظارت بر عهده کنش حاکمیت است اما بخشی از این کنترل نیز بر عهده واکنش مخاطب است. مخاطب باید قادر باشد از تأثیر تصاویر بر احساساتش لذت ببرد اما همچنان، این موضوع را در ذهن داشتهباشد که ممکن است احساسی که از دیدن این تصویر برایش بهوجود میآید، علیرغم قابل درک بودن، درست نباشد. بنابراین نباید بر اساس یک احساس نادرست تصمیمی بگیرد و کنشی انجام دهد.