علی نوربار آذر ماه سال ۶۳ در سن ۲۳ سالگی از طریق آزمون استخدام جذب ایرنا شده و در اسفند سال ۹۳ بازنشسته شد. مسوولیت های وی در ایرنا به ترتیب از زمان ورود تا بازنشستگی به این شرح بوده است:
خبرنگار مرکز ایلام در دوره جنگ ، خبرنگار مرکز همدان، مسوول مرکز همدان، مدیریت منطقه ششم ایرنا به مرکزیت کردستان، مدیریت منطقه پنجم به مرکزیت تبریز، رییس دفتر ایرنا در دفتر دوشنبه در تاجیکستان، مسوول مرکز کرمانشاه، دبیر گروه خاورمیانه، مسوول مرکز آدربایجان غربی، مسوول مرکز ایلام ، سردبیر گروه شهرستانها و معاونت اداره کل اخبار استانها.
او همچنین مدیرمسوول و صاحب امتیاز هفته نامه منطقه ای آمادانا و پایگاه خبری سراسری آمادانا نیوز است.
گفت و گوی پروژه تاریخ شفاهی رسانه های ایران ایرنا با او پیش روی شماست:
موضوع انشا: اصلاحات ارضی
متولد خرداد ماه ۱۳۴۱ در منطقه افشار از توابع شهرستان خدابنده زنجان هستم ، خواندن و نوشتن را در مدرسه تازه تاسیس ، مختلط و البته چند پایه زادگاهم که در دهه ۴۰ توسط چند سپاهی دانش اداره می شد، آموختم. معمولا در مدرسه انشاهای خوب و در خور تشویقی با موضوعات رایج آن دوره ( مانند اصول و اهداف انقلاب سفید ، اصلاحات ارضی و مزایای آن در روستاها ، نقش سپاهیان دانش ، بهداشت ، ترویج و آبادانی و البته تعطیلات تابستان را چگونه گذراندید ) می نوشتم.
آن سالها که بیشتر مردم محل بی سواد بودند ، من از همان ۱۰ ، ۱۲ سالگی نامه های شخصی ، خانوادگی و درخواستهای اداری نسبتا خوبی برای اهالی محل می نوشتم که البته مشوق من در نوشتن ابتدا مرحوم پدر و بعد سپاهیان دانش بودند که چندین بار درمدرسه تشویقم کردند .
پدر با اینکه سواد نداشت ولی مرد نکته دان و فرهیخته ای بود بطوری که مردم برخلاف عرف رایج ، ایشون رو میرزا هدایت صدا می کردند ، کلی شعر و قصیده حفظ کرده بود و نقش بزرگی در
کسب مهارت نوشتن من داشت.
چگونه وارد ایرنا شدم ؟
هیجدهم آذر ماه ۱۳۶۳ در سن ۲۳ سالگی از طریق آزمون استخدامی وارد ایرنا شدم ، پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان در سال ۶۰ و تعطیلی دانشگاهها برای انقلاب فرهنگی ، در دوران جنگ ایران و عراق عازم سربازی شدم و خدمت سربازی دو ساله را در تیپ سوم مهاباد جمعی لشکر ۶۴ پیاده ارومیه در منطقه عملیاتی شمال غرب سپری کردم. آن دوره نسبتا دشوار زندگی را که پشت سر گذاشتم و از سربازی جان سالم به در بردم ، به فکر کار افتادم و با توجه به شرایط آن دوران یافتن یک کار مناسب را به ادامه تحصیل ترجیح دادم و رفتن به دانشگاه را به بعد از اشتغال موکول کردم. بعدها در کنار فعالیت در ایرنا ادامه تحصیل دادم و در رشته مدیریت لیسانس گرفتم و در طول فعالیت خبری همچنین در چندین دوره کوتاه مدت و میان مدت ، آموزش تخصصی رسانه و خبر به صورت حضوری و مکاتبه ای شرکت کردم.
آن سال ها طبق تصمیم پدر به شهر همدان مهاجرت کرده بودیم ، من ابتدا در آزمون استخدام وزارت دارایی شرکت کردم و با امتیاز خوب در آزمون قبول شدم و قرار شد به عنوان ممیز مالیاتی وارد دارایی شوم.
در حالی که از دارایی پی در پی برای تعیین تکلیف تماس می گرفتند ، اطلاعیه ای از رادیو محلی پخش شد که خبرگزاری جمهوری اسلامی خبرنگار می پذیرد. پخش این اطلاعیه انگار سرنوشتم را تغییر داد ، بلافاصله به رغم مخالفت خانواده و دوستان به دارایی پاسخ رد دادم و با امضای من، فرد ذخیره را جایگزین کردند.
دنبال استخدام در ایرنا را پیش گرفتم ، روزی که برای نام نویسی در آزمون ایرنا ( ابتدا اشتباهی به صدا و سیما و بعد به دفتر ایرنا در بلوار خواجه رشید همدان ) مراجعه کردم ، گفتند امروز آخرین روز نام نویسی است و تا آن روز حدود ۲۰۰ نفر شاید هم بیشتر نام نویسی کرده اند.
به هر حال زمان گذشت و یک روز داغ تابستان آزمون در محل هنرستان شهید دیباج همدان با سخنان شیوا و در عین حال با ابهت و مقتدرانه مرحوم ابوالقاسم وطن دوست آغاز شد ، یادشان گرامی ، رفتار و حرکات با جذبه ای داشتند ، انگار همه سخنان و حرکاتش الگو بود برای خبرنگار شدن.
به ما نمی گفتند که چند نفر نیرو نیاز دارند ، مدتی بعد از بین آن همه شرکت کننده اسامی ۷ نفر را در یک برگ کاغذ a۴ پشت در دفتر چسباندند و خیال بقیه را راحت کردند، البته نام من هم بین آنها بود .
اعلام شده بود که این افراد برای آزمون شفاهی در روز مقرر راهی سازمان مرکزی شوند ، بعدها فهمیدیم که این آزمون همزمان در تهران و چند استان دیگر هم از جمله کرمانشاه ، تبریز ، فارس و گیلان و ... برگزار شده است.
آزمون شفاهی در یک سالن یا اتاق بزرگی برگزار می شد ، چند نفر دور یک میز گرد نشسته بودند، مرحوم حمید هوشنگی معاون خبر وقت سازمان با آن ابهت و اقتدار مثال زدنی هم قسمت بالای میز نشسته بودند. اگر اشتباه نکنم در کنار ایشان هم گویا عیسی سحرخیز و مرحوم بورقانی نشسته بودند. به هر صورت امتحان شفاهی هم با پرسشهای خبری آقایان صورت گرفت و چندی بعد اعلام شد که از بین شرکت کنندگان از همدان فقط من و یک نفر دیگر امتیاز لازم را کسب کرده ایم که از بین ما دو نفرهم پس از شرکت در یک دوره آموزش خبر دو ماهه یک نفر انتخاب خواهد شد.
آذر ماه ۱۳۶۳ برای شرکت در دوره آموزش مقدماتی خبر راهی اصفهان شدیم و آموزش را زیر نظر مرحوم محمد رضا سقفیان و استکی که از جمله اساتید با تجربه خبر و رسانه آن زمان بودند، آغاز کردیم. چند کارآموز خبر از جمله هدایت عبدالهی و مهران حقیقی هم از استان های مختلف در دوره حضور داشتند که این دو بزرگوار اکنون از جمله دوستان صمیمی بنده هستند.
پس از پایان دوره ، یک امتحان کتبی و شفاهی دیگر هم برگزار شد و از بین همه شرکت کنندگان و در نهایت از همدان تنها من پذیرفته شدم.
از اصفهان که به تهران برگشتم نشست کوتاهی با معاون خبر داشتم و حمید هوشنگی قاطعانه از من خواست که از فردا کارم را در مرکز ایلام شروع کنم ، ایلامی که در آن روزها در آتش جنگ شهرها می سوخت و خاکستر می شد و انگار فریاد رسی نداشت.
نا گفته نماند تلاش من برای متقاعد ساختن ایشان که من برای همدان آزمون داده ام و چرا محل کارم را ایلام تعیین می کنید ، فایده ای نداشت ، خدا بیامرز بسیار قاطع بود.
خود را به سرنوشت سپردم و به رغم ناراحتی و مخالفت پدر و خانواده که حداقل از نظر روحی مرا تکیه گاه خود می دانستند ، راهی ایلام شدم. اتوبوس تا شهر چوار تقریبا ۲۰ کیلومتری ایلام رفت و آنجا از ترس بمباران شهر توسط هواپیماهای عراقی، همه مسافرین را پیاده کرد و من ناچار با یک ماشین عبوری به ایلام رفتم.
اولین بارم بود ایلام را می دیدم . آن زمان شهر کوچکی بود در محاصره کوههای پوشیده از درختان بلوط. نشانی دفتر را گرفتم ، طبق معمول به اشتباه آدرس صدا وسیما را به من دادند ، بالاخره دفتر را در بلوار امام خمینی پیدا کردم و خودم را به حسن صفایی منش رییس وقت ایلام که به واقع حق استادی بر گردن من دارد ، معرفی کردم و رسما کارم شروع شد. ایشان هم ایلامی نبود و مدت کوتاهی بود که از اصفهان به ایلام منتقل شده بودند و به دلیل ناامنی ناشی از جنگ قادر به انتقال خانواده خود به ایلام نبود. شهر مظلوم و بی دفاع ایلام در آن روزها ، بویژه در بهار و تابستان سال ۶۴ هر هفته چندین بار بمباران می شد، انگار جنگ تنها سهم ایلامی ها بود.
رفته رفته شهر تقریبا خالی از سکنه شد ، مردم بی دفاع با چادرهایی که از هلال احمر گرفته بودند به اطراف شهر و کوههای اطراف پناه برده بودند و من و صفایی منش هم بعضی شبها برای در امان ماندن از بمبارانهای احتمالی شبانه و شاید بیشتر برای رهایی از تنهایی ، با لندکروز ایرنا به مقر یکی از لشکرهای سپاه که در منطقه صالح آباد در جاده مهران مستقر بود می رفتیم و شب را در کنار رزمندگان به صبح می رساندیم ، البته گاهی هم به مقر سایر نیروهای منطقه می رفتیم.
بعدها که تقریبا همه مناطق شهر بمباران شد و در و پنجره ساختمان استیجاری دفتر ایرنا هم بر اثر تخریب ساختمانهای اطراف آسیب جدی دید و کار و زندگی در فضای دفتر مشکل شد ، رییس مرکز با مرحوم مهندس عطایی استاندار وقت ایلام صحبت کرد و با موافقت ایشان تلکس مخابره خبر ، تلکس نقطه به نقطه و بخشی از دیگر امکانات ضروری ایرنا را به پناهگاه تازه ساز و به ظاهر مستحکم در محوطه استانداری نوساز ایلام در یکی از نقاط مرتفع شهر بردیم و کار را آنجا ادامه دادیم ، شب ها هم اغلب هم همانجا می خوابیدیم.
غیر از ما چند اداره دیگر از جمله بنیاد مسکن هم در همان پناهگاه کارهای خود را انجام می دادند. هواپیماهای عراقی بی رحمانه شهر ایلام و اطراف آن را بمباران می کردند و پدافند هوایی ظاهرا توان مقابله با آنها را نداشتند ، بمبارانهای پی در پی که تمام تاسیسات شهری را تقریبا نابود کرده بود ، اواخر سال ۶۳ بمبارانها شدت بیشتری گرفت و مردم غالبا از شهر خارج شده بودند.
یکی از خاطرات تلخ آن سالها ، بمباران روستای ماربره از توابع بخش صالح آباد در جاده ایلام – مهران است. عده ای از مردم شهر برای در امان ماندن از بمبارانها ، به این روستای نسبتا گرمسیر که در اسفند ماه هوای کاملا بهاری و دلپذیری داشت، پناه برده بودند. حوالی ظهر روز نوزدهم اسفند بود که هواپیماهای دشمن این روستای بی دفاع و اطراف آن را به شدت بمباران کردند، روز غم انگیزی بود ، زخمی ها را گروه گروه به بیمارستان های ایلام می آوردند ، عده ای را هم به کرمانشاه می بردند. فریاد و شیون فضای شهر را فراگرفته بود ، وجود تعداد زیادی زنان و کودکان در بین شهدا و زخمی ها اندوه قابل تحملی نبود.
بر اساس آمارهای اعلام شده ، در آن بمباران وحشیانه ۵۵ نفر شهید و عده زیادی از اهالی روستا و شهروندان پناهجوی ایلامی شهید و زخمی شدند ، خبر بمباران را از منابع گوناگون تهیه و با تلفن "اف ایکس" به تهران ارسال کردیم .
آن زمان هر چند که بخش عمده کارمان پوشش خبر مربوط به بمباران شهر شده بود ولی با این وجود از پوشش سایر اخبار از جمله اخبار حوادث ، مصاحبه مدیران ، انعکاس گزارش فعالیت ادارات و نهادها و بهره برداری از پروژه های عمرانی هم غافل نبودیم.
یک خاطره جالب اینکه ، روزی به دستور رییس دفتر برای پوشش خبری بهره برداری از یک راه شوسه روستایی به مناسبت بزرگداشت دهه پیروزی انقلاب ، به همراه استاندار و گروهی از مدیران با چند دستگاه پاترول دولتی به یکی از روستاهای منطقه رفتیم. بین راه با صحنه عجیبی روبرو شدم ، عده زیادی از روستاییان در دو طرف جاده حضور یافته بودند ، تصور من این بود که این همه جمعیت برای استقبال از استاندار و مدیران استان گرد آمده اند و خود را آماده نوشتن یک گزارش توصیفی جانانه از شور و حال مردم مرزنشین و ارادت آنان به مدیران دولتی، آن هم در دوران جنگ کرده بودم که ناگهان متوجه حرکات خاص زنان عشایر محلی در آیین های عزاداری شدم. زنانی که با تکان دادن مچ دستان خود عزاداری می کردند . یکباره راه بکلی توسط مردم بسته شد و متوجه شدیم که اهالی این روستاها منتظر آوردن پیکر یک شهیدند و چنین تصور کرده اند که این ماشینها حامل پیکر شهید هستند و وقتی متوجه موضوع شدند، متفرق گشتند.
تقریبا تابستان سال ۶۴ بود که با درخواست شخصی و با موافقت سید حسن پورصرافی معاون اجرایی وقت و به رغم میل باطنی مرحوم هوشنگی به همدان انتقال یافتم . مرحوم هوشنگی می گفت ایلام مرزی و شرایط جنگی از تو یک خبرنگار زبده و تمام عیار خواهد سخت و نفع تو در این است که تا جنگ هست در آنجا بمانی و لابد بی خیال تشکیل زندگی شوی.
خبر محرمانه دردسر ساز
در همدان کارم را با علاقه و جدیت و روحیه بیشتری آغاز کرده بودم ولی هنوز بر فضای سیاسی حساس آن دوره همدان مسلط نشده بودم که ناگهان تهیه و ارسال یک خبر ویژه و محرمانه همه چیز را به هم ریخت و با دریافت یک توبیخ محکم از دکتر کمال خرازی مدیرعامل وقت شوکه شدم.
قضیه از این قرار بود روزی برای تهیه خبر نماز جمعه همدان راهی مسجد جامع شدم. دیر وقت از منزل حرکت کردم و وقتی به مسجد جامع رسیدم خطبه دوم نماز هم رو پایان بود. مرحوم موسوی همدانی امام جمعه در قسمت پایانی حرفهایش بدون آنکه نامی از کسی ببرد خطاب به یک فرد می گفت : حق نداری پا بگذاری به همدان ، تو چکاره ای که دیگران را تهدید می کنی ، مگر تو حاکم این شهری و .....
پایان خطبه من از یک شیخ نمازگزار ماجرا را جویا شدم و بر اساس گفته های او یک خبر ویژه تهیه و البته با هماهنگی رییس وقت مرکز همدان که بعد ها از ایرنا به سازمان دیگری انتقال یافت ، ارسال کردم که سخت مورد اعتراض امام جمعه و آن نماینده با نفوذ قدرتمند قرار گرفت و حتی در تماس تلفنی منجر به درگیری لفظی من و آن نماینده شد. رضا ضیایی مدیر استانها هم گفت برای اثبات صحت خبر باید هر چه زودتر فایل صوتی سخنان امام جمعه را ارایه و یا منبع موثقی برای خبرم معرفی نمایم.
با امام جمعه دیدار کردم و ایشان هم منکر موضوع شد و گفت فرد مورد خطاب من آن نماینده مورد نظر شما نیست و باید خبر ایرنا تکذیب شود، البته هیچگاه نگفت که فرد مورد خطابش کدامیک از نمایندگان بوده است.
چند روزی از انتشار این خبر ویژه نگذشته بود که نامه توبیخ دکتر خرازی را دریافت کردم که در آن به سبک رایج آن زمان نوشته شده بود : "برادر نوربار" ، از آنجا که در تهیه خبر مربوط به سخنان نماینده امام در استان همدان مرتکب اشتباه فاحشی شده اید با کسر حقوق و درج در پرونده پرسنلی توبیخ می شوید و در صورت تکرار با شما برخورد شدیدتری خواهد شد.
البته آن نماینده تا همین اواخر با سمت و مقام دیگری با ایرنا همچنان ارتباط خوب و موثری داشت. شانس یارم بود که در نخستین روزهای تشکیل زندگی مشترک با همسرم از سازمان اخراج نشدم، هرچند که در آن سالها فرصتهای شغلی فراوان بود.
همیشه به همکاران تازه کار گفته ام که آن خبر و تبعات آن حاصل بی تجربگی من بود ، اگر امروز آن خبر را تهیه و تنظیم کنم قطعا هم به هدف می رسم و هرگز توبیخ هم نمی شوم.
همین توبیخ باعث شد که مدیران وقت سازمان از تصمیم پیشین خود برای انتصاب من به عنوان رییس مرکز همدان منصرف شوند و یکی از دوستان و همفکران و همراهان سیاسی همان نماینده که آن زمان کارمند استانداری بود را به عنوان رییس مرکز انتخاب کنند.
مدیریت مناطق
تا اواخر دهه شصت به عنوان خبرنگار در همدان کارکردم و در سال ۶۹ در دوره مدیرعاملی حسین نصیری به عنوان مسوول مرکز همدان انتخاب شدم .
تا دوره مدیریت دکتر وردی نژاد تقریبا بیشتر مراکز و دفاتر داخلی در ساختمانهای استیجاری فعالیت می کردند و در دوره ایشان با مساعدت مهندس احمد خرم استاندار همدان برای ایرنا یک ساختمان ساختیم و دفتر را به ساختمان ملکی منتقل کردیم و به خاطر تلاشهایی که در این خصوص داشتم از سوی مدیر عامل مورد تشویق قرار گرفتم.
اواخر دهه هفتاد بود که با ایجاد تغییراتی در تشکیلات ایرنا ، مناظق خبری در کشور شکل گرفتند و من با حکم مدیرعامل به عنوان مدیر منطقه ششم به استان کردستان انتقال یافتم ، ایرنای منطقه ششم با هدف تمرکز زدایی فعالیت خبری مراکز استان های کردستان ، همدان ، ایلام ، کرمانشاه و دفتر مهاباد را تحت پوشش داشت و تقریبا تمام امور مراکز و دفاتر در مناطق پیگیری می شد.
تجربه مدیریتی خوبی در حوزه خبر و رسانه در منطقه ششم کسب کرده بودم. زبان کردی را هم در حد نسبتا خوبی یاد گرفتم ، فعالیت در کردستان با مردم با فرهنگ و خونگرمش از خاطرات خوش کاری برایم محسوب می شود.
پس از سه سال فعالیت در فضای صمیمی کردستان به پیشنهاد و نظر مساعد مهندس روغنی ها معاون وقت اجرایی سازمان و علیرضا خزایی مدیر وقت اخبار استانها و با حکم مدیرعامل ، مدیریت منطقه پنجم ایرنا به مرکزیت تبریز را عهده دار شدم و از کردستان به آذربایجان شرقی انتقال یافتم.
در تبریز به عنوان مدیر منطقه با همکاران با تجربه ای از جمله یعقوب اسماعیلی ، نوروز قاسمی ، مرحوم کریم نیرومند از نزدیک همکار شدم و از تجربیات آنها برای افزایش دانش خبری خود بسیار بهره بردم.
منطقه پنجم خبری شامل استانهای آذربایجان شرقی ، آذربایجان غربی ، اردبیل و زنجان بود و یکی از مناطق حساس و مهم خبری به حساب می آمد که دوستان تهرانی می گفتند کارکردن در آن منطقه چندان آسان نیست که انصافا همینگونه هم بود.
با این حال همکاران مرکز تبریز و دیگر مراکز تابعه منطقه هم مانند کردستانی ها بسیار صمیمی و با صفا بودند و از تبریز هم خاطرات خوشی دارم.
دوره فعالیتم در تبریز دو سال بیشتر طول نکشید و در سفری که دکتر ناصری مدیرعامل جدید ایرنا به تبریز داشت با مشورت خسرو طالب زاده معاون خبر و مسعود نوری مدیرکل اخبار خارجی از من خواستند که برای اعزام به ماموریت بلند مدت به دفتر دوشنبه در جمهوری تاجیکستان آماده شوم ، البته در آزمون داخلی ایرنا برای اعزام به خارج هم امتیاز لازم را کسب کرده بودم.
اسفند سال ۸۱ ماموریتم در تاجیکستان آغاز شد که بسیار ماموریت جالب و هیجان انگیزی بود. من همیشه مشتاق سفر به جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی بودم. البته ماجرای جمهوری تاجیکستان با سایر جمهوری ها کاملا متفاوت بود، فرهنگ تاجیکستان و ازبکستان شبیه ایران بودند که تنها به لحاظ جغرافیایی کیلومترها از ما دور بودند.
انگار خجند همان تبریز بود ، کولاب همان همدان بود ، بخارا همان اصفهان و یزد و یا کرمان بود ، سمرقند هم همینطور. تمام شهرهای این دو جمهوری از نظر فرهنگی و حتی قدمت شباهت زیادی به شهرهای وطن داشتند و من و خانواده ام هرگز در این شهرها احساس غربت نمی کردیم. هر چند که شهر نوساز دوشنبه یا همان استالین آباد سابق شباهت چندانی به شهرهای تاریخی ما نداشت ولی مردم خونگرم و با فرهنگ و با صفایی داشت.
در ایرنا روال کار اینگونه بود که افراد پیش از اعزام به ماموریت خارج مدتی در گروه خبری مربوط به آن دفتر فعالیت می کردند تا با شیوه کار خبری در دفاتر خارجی و سیاستهای خبری دفتر آشنا شوند، ولی خسرو طالب زاده معاون خبر و مسعود نوری مدیرکل اخبار خارجی با هماهنگی سردبیر وقت آسیا و اقیانوسیه در اقدامی نادر و با حسن نیت مرا از حضور در گروه معاف کردند و تنها یکی دو روز پیش از اعزام از تبریز راهی تهران شدم . معاون خبر گفت برای نخستین بار در سازمان قرار است مسوولیت خروجی را به خودت واگذار کنیم ، باید بدون ایجاد دردسر برای خودت ، ما و سازمان ، راه را برای اجرای این طرح در سایر دفاتر خارجی هموار کنی که من هم چون سالها سابقه دبیری خبر داشتم با کمک دوستان به خوبی از عهده کار برآمدم و راه برای سایر دوستان هموار شد.
تاجیکستان واقعا کشور جالبی است ، آرام ، امن ، تمیز ، بدون دود و دم ، بدون ترافیک، با مردمی فوق العاده آرام و مهربان و خوش برخورد. تمام خارجی های مقیم شهر دوشنبه همین دیدگاه را داشتند. در طول چند سالی که در آنجا بودم بجز یک مورد تصادف منجر به فوت دو کودک هیچ تصادفی ندیدم. از نزاع خیابانی ، دزدی خودرو ، مزاحمتهای خیابانی برای بانوان ، کیف قاپی ، زورگیری و دیگر جرایم در این کشور ، بویژه در پایتخت یک میلیون نفری خبری نیست.
انگار بعد چند سال جنگ داخلی که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در این جمهوری رخ داده و منجر به کشته شدن حدود ۱۰ هزار نفر شده بود ، تاجیک ها به اهمیت امنیت و آرامش به خوبی پی برده بودند.
مردم غالبا اهل هنر و شعر و موسیقی هستند ، به قول خودشان ایرانی ها را هم بسیار نغز می دیدند (به ایرانی های عشق می ورزیدند). با دیدن هر ایرانی کلی با او خوش و بش و شوخی می کردند ، معمولا از جای جای شهر صدای آهنگ و موسیقی ایرانی به گوش می رسید.
مقامات فرهنگی جمهوری بارها در جلسات و دیدارهای مختلف با سفیر و دیپلماتها و مقامات ایرانی همواره خواستار برگزاری کنسرت های خوانندگان ایرانی می شدند.
با پیگیری های سفارت و با مساعدت ناصر سرمدی پارسا سفیر ایران در تاجیکستان در سال ۸۳ کنسرتی برای مرحوم ناصر عبدالهی و مهرداد کاظمی در یکی از تالارهای مهم شهر دوشنبه برگزار شد که مورد استقبال تاجیک ها قرار گرفت.
سفر سید محمد خاتمی به عنوان رییس جمهوری اسلامی ایران به تاجیکستان در سال ۸۳ و حواشی آن هم از جمله خاطرات من در ماموریت تاجیکستان بود ، قبل از ایشان هم شیخ مهدی کروبی به عنوان رییس مجلس ششم به این کشور آمد ولی سفر خاتمی مقوله دیگری بود.
مردم تاجیکستان علاقه زیادی به خاتمی داشتند و به او عشق می ورزیدند. خبرنگاران رسانه های تاجیکستان و نیز خبرنگاران خارجی مقیم دوشنبه که تجربه پوشش خبری سفر رسمی آیت الله هاشمی رفسنجانی رییس جمهوری پیشین ایران را تجربه کرده بودند ، مدت ها از خوش اخلاقی خاتمی در برخورد با خبرنگاران و عکاسان گپ می زدند.
آنها به ما می گفتند رییس جمهوری شما خوش اخلاق است ، به همه اجازه می دهد نزدیکش شوند ، خوش و بش کنند ، عکس بگیرند ، سوال بپرسند. می گفتند ما که بارها سفر روسای جمهوری کشورهای تازه استقلال یافته شوروی به تاجیکستان را پوشش خبری داده ایم هرگز شاهد چنین برخوردی با خبرنگاران از سوی آنها نبوده ایم.
خبرنگاران تاجیک می گفتند برخورد پوتین ، نظربایف ، کریم اف ، علی اف ، رحمان اف، آقایف ، قربان بردی اف و هیچیک از روسای جمهوری این کشورها که بارها به تاجیکستان سفر کرده اند با ما به گرمی خاتمی نبوده است.
تاجیکستان در مجموع ظرفیت فراوانی برای فعالیت خبری بویژه در حوزه فرهنگ و هنر دارد ، بیشتر فعالیت خبری من هم در این زمینه بود.
ظرفیت بالای خبرنگاران شهرستانی و بی توجهی سازمان به این ظرفیت
از مجموع ۳۰ سال و سه ماه فعالیت مستمر در خبرگزاری رسمی حدود ۲۵ سال در دفاتر استانی و شهرستانی فعالیت کرده ام و در این مدت به این حقیقت دست یافتم که بخش بزرگی از سرمایه نیروی انسانی زبده ، تحصیل کرده ، پا به کار و با استعداد سازمان در شهرستانها هستند و مدیران ایرنا اغلب از این ظرفیت برای پیشبرد اهداف به درستی و به طور کامل بهره نبرده اند.
نیروهای شهرستانی ایرنا به واقع در انجام کار حرفه ای از همکاران شاغل در سازمان مرکزی کم ندارند و ای بسا نیروهای توانمند و مسوولیت پذیری که در دفاتر شهرستانی نیروی آنها به هدر می رود.
برای شکوفا سازی استعداد این نیروها که با دانش و انگیزه بالایی وارد سازمان می شوند معمولا برنامه ای وجود ندارد و همین بی برنامه گی و رها سازی نیروها رفته رفته باعث بی انگیزگی شده و استعدادها پیش از شکوفایی کور می شوند.
وقتی که پس از بیست و چند سال فعالیت در دفاتر مناطق ، مراکز و دفاتر داخلی و خارجی به عنوان خبرنگار، دبیر ، مسوول دفتر ، رییس مرکز ، مدیر منطقه در اواخر دهه ۸۰ به تهران برگشتم و در سازمان مرکزی هم اتفاقا به عنوان سردبیر اخبار شهرستانها و معاون اخبار استان ها فعالیت کردم این واقعیت تلخ برایم بیشتر روشن شد که برخی مدیران سازمان با بی توجهی به نیروهای توانمند و تحصیلکره شهرستانی ، ناخودآگاه ضربه سنگینی به سازمان وارد می کنند و بخش بزرگی از نیروی انسانی را بدون استفاده رها می کنند.
همواره در فرصتهایی مختلف گفته ام که سازمان نباید توان علمی و تجربه نیروهای باسواد و باانگیزه و مستعد خود را صرف تهیه و پوشش خبرهای کم اهمیت کند هرچند که اینها به اندازه خود اهمیت دارند. سازمان باید ابتدا با تشکیل یک پرونده و فایل برای هر یک از نیروهایی که وارد مراکز و دفاتر می شوند ، استعداد و ظرفیت آنها را کشف و شناسایی کرده و با ارایه آمورشهای منظم و حرفه ای به نیروها ، ماموریت جدیدی برایشان تعریف کند.
به نظر می رسد که قطعا نگاه مدیران به مدیریت نیروی انسانی در ایرنا باید به موازات مدرن شدن امکانات رسانه ای و گسترش فضای مجازی و ظهور رسانه های دیجیتال تغییر کند و در چنین شرایطی ضروتی ندارد که هر نیرویی که به هر دلیلی در خارج از اتاق خبر سازمان مرکزی فعالیت می کند ( دفاتر و مراکز استانی و شهرستانی ) باید لزوما استعداد خود را صرف تهیه و انعکاس خبرهای کم اهمیت محلی نماید ، بلکه می شود به راحتی بخش بزرگی از ماموریت ها و فعالیت های حرفه ای سازمان را به این نیروها در دفاتر شهرستانی واگذار کرد.
خبرنگاران ایرنا در دفاتر و مراکز چه در دوران جنگ و چه در حوادث سنگین طبیعی مانند سیل و زلزله و چه حوادث و ناآرامی های اجتماعی و امنیتی بارها و بارها ثابت کرده اند که از توان بالایی برای پوشش خبری با اهداف سازمانی برخوردارند ، برای نمونه نقش افرادی مانند هانی زاده در مرکز اهواز، مرحوم احمدی در مرکز کرمانشاه ، مرحوم حاجعلی حسین زاده در مرکز ارومیه ، مرحوم عبدالله شبانی در مرکز ایلام ، مرحوم حمید رضا نصری در مرکز همدان ، نوروز قاسمی در مرکز آدربایجان شرقی ، علیرضا خزایی در مرکز کرمانشاه ، محمد یعقوبی در ایلام و بسیاری از دوستان در دوران جنگ ایران و عراق بر کسی پوشیده نیست و نام این عزیزان و بسیاری از همکاران دیگر که مجالی برای ذکر نامشان نیست همواره در خاطر سازمان خواهد ماند.
در حوادت دیگری مانند زلزله سهمگین رودبار، زلزله بم ، زلزله ورزقان ، زلزله کرمانشاه ، برف گیلان ، سیل شیراز و لرستان و حوادث طبیعی بسیار در گوشه و کنار کشور و حوادت اجتماعی و غایله قزوین ، مشهد ، اراک و حوادث سالهای اخیرهم نیروهای شهرستانی در کنار همکاران اعزامی از تهران نقش خود را به خوبی ایفا کرده اند.
چند خاطره خبری که احساس می کنم می تواند برای خبرنگاران مفید باشد:
سال ۷۳ و غایله قزوین
مسوول مرکز همدان بودم ، ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود همکاران یکی یکی خدا حافظی می کردند و من هم آماده خروج از اداره که صدای زنگ تلفن به صدا درآمد. احمد طاهری مدیر استانها بود. پس از یک سلام و علیک کوتاه بی مقدمه گفت همین الان سریع حرکت کن برو به سمت قزوین ، گفتم چه خبر شده ؟ گفتند زنگ بزن از بچه های قزوین بپرس ، فقط زودتر ، ماشین اداره را هم نبر چون به ماشینهای دولتی حمله می کنند.
با اندکی توقف در خروجی شمالی شهر همدان ، با یک اتوبوس عبوری که از همدان به سمت قزوین می رفت راهی قزوین شدم . نزدیک ساعت شش عصر بود، رسیدیم به شهر تاکستان و راننده گفت : در شهر ممکن است به طرف ماشین سنگ پرتاب کنند و مسافران قزوین را همانجا پیاده کرد و از مسیری دیگری رفت ، البته اوضاع آنجا هم تعریفی نداشت و پلیس در سطح شهر حضور غیر عادی داشت.
گروهی از جوانان قزوین ابتدا در اعتراض به رد شدن لایحه استان شدن شهرستان قزوین که آن زمان از شهرستانهای تابعه استان زنجان بود ، به خیابانها ریخته بودند و اوضاع شهر را آشفته کرده بودند.
با یک ماشین عبوری خودم رو به قزوین رساندم ، اوضاع شهر کاملا به هم ریخته بود. به ادارات دولتی با سنگ و چوب حمله شده بود ، سطح شهر مملو از ماموران ضد شورش بود. نشانی دفتر را داشتم یک راست راهی دفتر شدم ، گویا اندکی قبل از من روف پیشدار ، شهلا بهرامی و یک همکار دیگر از تهران به همکاران قزوینی پیوسته بودند.
بهمن صالحی رییس مرکز در ابتدای ورودم به هر یک از خبرنگاران محلی و از جمله به من یک دستگاه بی سیم برای انعکاس به موقع اخبار به مرکز داد و سفارش کرد در نگهداری آن به شدت کوشا باشم.
ناآرامی ها از ساعت ۱۴ همان روز و در پی پخش خبر از صدا و سیما آغاز شده بود و می گفتند چند نفر بر اثر اصابت گلوله کشته و زخمی شده اند، ما هم به سطح شهر رفتیم و چند گزارش میدانی از اوضاع تهیه و به مرکز برگشتیم.
فردای آن روز هم اوضاع شهر همچنان متشنج بود ، بازار بزرگ قزوین تعطیل و ماموران پرشمار پلیس در معابر حضور داشتند. عده ای از جوانان در گوشه و کنار تجمعات اعتراضی کوچکی تشکیل داده بودند. ابتدا بیشتر شعارها این بود "قزوین باید استان بشد" با لهجه قزونیی . البته گاهی شعارهای تندتری هم به گوش می رسید.
حوالی ساعت ۱۰ صبح من و پیشدار که اصالت قزوینی هم دارند ، برای مشاهده اوضاع شهر و تهیه خبر و گزارش راهی مرکز شهر و بازار شدیم. صدای تیراندازی پراکنده از اطراف به گوش می رسید ، صدای شعار هم همینطور.
من بی سیمم را برای اینکه جلب نظر نکند در زیر لباسم پنهان کردم چون ممکن بود در شهر غریب تا ثابت کنم که خبرنگار هستم مورد ضرب و شتم قرار بگیرم .
در حال عبور از بازار بودیم که ناگهان یک شخص کت و شلوار پوشی که به آرامی در بازار خلوت قدم می زد ، نظرمان را جلب کرد. پیشدار گفت ایشان غلامحسین بلندیان معاون وزیر کشور هستند ، به سرعت به او نزدیک شدیم ، انگار ایشان هم قزوینی بود و با پیشدار هم سابقه آشنایی و شاید دوستی داشتند. من که از پیدا کردن چنین منبع موثق خبری از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم ، برای یک خبرنگار در آن شرایط چه نعمتی بهتر از آن.
مرا که نمی شناخت ولی با پیشدار به گرمی خوش و بش و احوال پرسی و از اوضاع شهر صحبت کردند. من کمی کنارتر ایستاده بودم و ابتدا سعی می کردم که حداقل به طور آشکارچیزی ننویسم و همه چیز را به ذهنم بسپارم. بعد که خودش گفت انعکاس این خبرها برای بولتن ویژه مانعی ندارد من هم با استفاده از رابطه همکارم با این مقام دولتی و امنیتی مطالب مهمش را یادداشت کردم و یک گزارش مناسبی از اوضاع شهر به روایت آمارهای موثق و با راهنمایی همکار پیشکسوت تهیه شد . طی چند روزی که در قزوین بودیم پیشدار با نفوذی که در شهر داشت چند مصاحبه خوب و حرفه ای با وزیر کشور و نیز مقامات محلی هم برای بولتن تهیه کرد.
بهمن ماه سال ۷۷ ، نا آرامی های سنندج
اواخر بهمن ماه سال ۷۷ در پی دستگیری و زندانی شدن عبدالله اوجالان رهبر حزب کارگران کردستان ترکیه ، اوضاع شهرهای کردنشین کشور متشنج شد و عده ای از جوانان در مناطقی از شهر سنندج مرکز استان کردستان هم به خیابانها ریختند و در نقاط مختلف شهر تجمعات اعتراضی کردند. ابتدا علیه دولت ترکیه شعار دادند ، آنها شعار آزادی اوجالان سر داده بودند و خواستار آزادی اوجالان توسط دولت ترکیه بودند ، پس از ساعتی انگار مسیر و اهداف تجمعات تغییر کرد و شعارها هم عوض شد. ماموران یگان ویژه نیروی انتظامی برای کنترل اوضاع در نقاط مرکزی شهر مستقر شده بودند. من که چند ماهی بود به کردستان انتقال یافته بودم ، به اتفاق محسن فتاحی و منوچهر تمری دو نفر از خبرنگاران مرکز سنندج برای پوشش خبری راهی مرکز شهر شدیم . میدان اقبال (آزادی) ، خیابان فردوسی یکی از خیابانهای پر تردد شهر ، چهار راه صفری و حوالی بلوار شبلی از مناطقی بود که معترضین در آنجاها تجمع کرده بودند. ظرف مدت کوتاهی ادامه تجمعات منجر به درگیری شد ، صدای تیراندازی از مناطق مختلف شهر به گوش می رسید ، عده ای می گفتند تیراندازی از طرف معترضان است و عده ای هم می گفتند نیروها به سوی معترضان شلیک می کنند. یکی از همکاران به خیابان فردوسی رفت و من با یکی از همکاران در حد فاصل چهارراه صفری و میدان کوهنورد بودیم ، محلی که تعدادی در آنجا کشته و زخمی شدند. وسط درگیری گیر افتاده بودیم ، برای اینکه به طرف ما هم شلیک نشود فرار هم نمی کردیم که در نهایت با راهنمایی یکی از شهروندان از مهلکه نجات یافتیم و وارد یک کوچه شدیم و از آنجا خود را به دفتر رساندیم و مشغول مخابره اولین خبرها شدیم ، در جریان این ناآرامی یکی از همکاران مورد اهانت و تعرض ماموران قرار گرفت.
عبداالله رمضان زاده استاندار دوره اصلاحات که بعدها سخنگوی دولت شد ، با ایرنا رابطه خوبی داشت و با همکاری و مساعدت او و مدیران تحت امرش پوشش خبری مناسبی از این حادثه داشتیم.
اعزام به شمال عراق در تابستان سال ۱۳۹۱
مدتی بود که از گروه اخبار شهرستان در اتاق خبر به مدیریت اخبار استانها انتقال یافته بودم ، غلامحسین اسلامی فرد معاون خبر بود ، از طرف معاونت خبر به من و علی مولوی از همکاران مرکز کرمانشاه که به گویش کردی مسلط تر از من بود ماموریت دادند که برای تهیه چند گزارش و یک بولتن جامع از وضعیت اقتصادی اقلیم کردستان عراق عازم سلیمانیه شویم. برایمان ویزای کشور کشورعراق دریافت شده بود ، با پرواز سنندج – سلیمانیه راهی شمال عراق شدیم.
سالهای پیش هم چند بار برای ماموریت خبری به سلیمانه رفته بودم ، همانند گذشته امنیت شهر سلیمانیه و حومه به عهده پیشمرگان اتحادیه میهنی کردستان عراق به رهبری جلال طالبانی و امنیت منظقه اربیل هم در دست پیشمرگان حزب دمکرات کردستان عراق به رهبری مسعود بارزانی بود.
برای اینکه کسی احیانا مانع فعالیت خبری ما نشود ، هفته نخست اصلا به کنسولگری مراجعه نکرده و در یکی از هتل های شهر اقامت کردیم. در این مدت در کنار تهیه گزارش اقتصادی و مراجعه به بنگاه های اقتصادی ایرانی فعال در شمال عراق و مقامات اقتصادی اقلیم ، در اقدامی ابتکاری ، مصاحبه با سران چند حزب سیاسی را هم برای تهیه چند گزارش و بولتنی جداگانه در دستور کار قرار دادیم.
در کنار ماموریت محوله با هماهنگی مدیریت اخبار خارجی با رهبران چند حزب فعال با دیدگاههای مختلف در شمال عراق مصاحبه کردیم ، این مصاحبه ها را برای انتشار روزانه به تهران ارسال می کردیم، برای گفت و گو با چند مقام حزبی فعال در اربیل و مصاحبه با سر کنسول ایران در اربیل راهی اربیل شدیم. وضعیت اربیل در هر نظر با سلیمانیه تفاوت داشت، از همه مهمتر اینکه آنجا به طور سنتی همیشه تحت نفوذ و سیطره حزب دمکرات (پیشمرگان بارزانی) بوده و گرمی رابط بازرانی ها با ایران معمولا به گرمی اتحادیه میهنی نبود و باید جانب احتیاط را رعایت می کردیم.
اولا از اینکه ویزای عراق بر روی پاسپورت ما خورده بود خیلی برای اقلیمی ها خوشایند نبود. چون کردها مدعی بودند که حاکمیت عراق بر اقلیم را قبول ندارند و بارها به ما گفتند که برای سفر ایرانی ها به اقلیم نیازی به ویزا نیست و از اینکه ما برای ورود به کردستان ویزای عراق گرفته بودیم انگار از ما دلخور بودند.
به هر حال با یک سواری تویوتا راهی اربیل شدیم. در صندلی جلو هم یک مسافر کردستانی نشسته بود که در مسیر وقتی فهمید ایرانی هستیم با ما کلی گرم گرفت. می گفت "کهنه پیشمرگه" هستم و از خاطرات حضورش در ایران در دوره حکومت بعثیها و محبت ایرانی به پناهندگان کرد تعریف کرد، به دروازه اربیل که رسیدیم پیشمرگان ماشین را متوقف کردند و همین که فهمیدند خارجی (ایرانی) هستیم از ما خواستند که پیاده شده و به مقر آنها برویم و پس از چند قدم حرکت با اشاره دست به راننده خودرو دستور حرکت دادند.
لحظه بدی بود ، نمی دانستیم برای چه پیاده مان کرده اند. خودرو کمی حرکت کرد و ۱۰ قدم جلوتر متوقف شد و همان مسافر پیاده شد و به سمت ما آمد و با تحکم به پیشمرگ جوان گفت : اینها با من هستند ، ایرانی هستند و به مقر شما هم نمی آیند و از ما خواست که برگردیم و سوار ماشین شویم ، چند دقیقه بعد وارد شهر اربیل شدیم و کهنه پیشمرگ پس از تعارفات معمول کردهای مهمان نواز از ما خدا حافظی کرد. این برخورد جوانمردانه کهنه پیشمرگ را فراموش نمی کنیم.
تحت تعقیب قرار گرفتن به اتهام نشر اکاذیب
در دوره حاکمیت دولت اصلاحات مدتی سیاست خبری سازمان در استانها این بود که خبرهایی که در گذشته به صورت ویژه منتشر می شد با اندکی تغییرات می تواند به صورت خبرعادی و عمومی منتشرشود و ما سعی می کردیم با اعمال یک سری تغییرات بیشتر خبرها را عادی منتشر کنیم و آمارخبرهای ویژه تقریبا رو به کاهش بود که البته این موضوع گاهی تبعاتی هم برای مراکز در پی داشت و بیشتر اوقات منجر به دلخوری و گاهی حتی شکایت مدیران برخی نهادها و ارگانی های دولتی از مسوولان دفاتر و مراکز می شد.
در آن دوره در یکی از مراکز که مشغول کار بودم با انتشار پی در پی خبرها و گزارش های انتقادی ، آن هم به صورت غیر ویژه و چاپ و انتشار این گزارشها در یکی از نشریات محلی ، سبب ناراحتی شدید یکی از استانداران پیشین آن استان از عملکرد ایرنا شدم و با شکایت این مقام مسوول و به اتهام نشر اکاذیب از سوی شعبه هشتم محاکم حقوقی شهرستان ...... تحت تعقیب قرار گرفتم .
از آنجا که شانس با من یار بود قاضی شعبه پس از یک مدت نسبتا طولانی به دلیل عدم حضور به موقع وکیل شاکی در جلسه دادگاه ، با بررسی محتویات پرونده برایم قرار منع تعقیب صادر کرد.
نظر شما