به گزارش ایرنا به نقل از روزنامه اطلاعات، مرحوم جعفر دانیالی از سال ۱۳۳۵ بر اثر یک اتفاق، عکاسی در روزنامه را شروع کرد، چرا که پیش از آن در بخش گراور و کلیشه روزنامه مشغول به کار بود.
به گفته دانیالی یک روز در نبود عکاسان روزنامه در تحریریه از وی میخواهند از یک قاتل شرور در دادگستری عکس بگیرد که وی هنگام این مأموریت از یک دعوای خیابانی در مسیر دادگستری نیز یک عکس میگیرد و این عکس سبب میشود جذب تحریریه شود. آخرین عکس معروف مرحوم دانیالی تصویر گریختن شاه از ایران بود.
بخش از مصاحبه روزنامه جوان با مرحوم دانیالی در پی می آید:
جنابعالی از معدود عکاسانی هستید که توانستید آخرین عکسهای شاه را در ایران، از او بگیرید. ماجرا از چه قرار بود؟
بله، روز ۲۶ دی سال ۱۳۵۷ - که شاه میخواست از ایران برود- تقریبا نگذاشتند هیچیک از خبرنگارهای داخلی برود و از او عکس بگیرد، اما دو اتفاق عجیب افتاد. یکی اینکه همیشه بقیه باید منتظر میماندند تا شاه بیاید، اما آن روز شاه مجبور شد منتظر آمدن بختیار بماند که برای گرفتن رأی اعتماد به مجلس رفته بود. اتفاق عجیب دوم هم این بود که برای اولین بار، تقریبا به خبرنگاران خارجی هم اجازه ندادند بروند و از شاه عکس بگیرند. یادم است دو اتوبوس پر از خبرنگار خارجی آمده بود که معطل ماندند!
چه شد که شما را به محوطه باند فرودگاه راه دادند؟
اتفاقاً آن روز کارت همراهم نبود، اما گاردیها مرا میشناختند و به من میگفتند حاجی دانیالی! نگاهی به لیستی که داشتند انداختند و گفتند اسم شما اینجا نیست. گفتم ناگهانی شد، باور نمیکنید بروید بپرسید. بالاخره چانه زدم و راهم دادند. هفت، هشت نفر بیشتر نبودیم، همه هم ایرانی! شاه اصلاً حالش خوب نبود و حوصله و آمادگی جواب دادن به خارجیها را نداشت. مرتضی لطفی از تلویزیون داشت با شاه مصاحبه میکرد که بختیار آمد.
آن عکس معروف –که در صفحه اول اطلاعات کارشد- را چطور گرفتید؟
لطفی که مصاحبهاش تمام شد، دیدم باید فیلم دوربینم را عوض کنم. شاه که از پلههای هواپیما بالا رفت، خودم را با عجله رساندم. با یک دستم به نردههای پلههای هواپیما آویزان شدم و با دست دیگرم آخرین عکس شاه را در ایران از او گرفتم و صدای نالهاش را شنیدم. پاهایش توان کشیدن او را نداشتند و به زور از پلهها بالا میرفت. دستش را به لبه نردههای پلهها گرفته بود. عکس را که چاپ کردم، پشت آن نوشتم: «آخرین عکس انقراض سلطنت در ایران.»
از حال و روز او در آن لحظات آخرِ حضور در ایران بگویید؟
در تمام مدتی که منتظر آمدن بختیار بود، بهشدت نگران بود و با نگاهی بسیار پر از اندوه، تکتک آدمها را با دقت نگاه میکرد. فرح انگار عجله داشت هر چه زودتر برود و از مخمصهای که در آن گرفتار آمده بودند خلاص شود، اما معلوم بود شاه دلش نمیخواست برود. شاید میدانست این بار دیگر نمیتواند برگردد.
عکسی هم از گریه کردن شاه در لحظات آخر گرفتهاید. علت گریهاش چه بود؟
یکی از فرماندهان ارتش خودش را روی پای او انداخت و گفت: «اگر شما بروید تکلیف ما چه میشود؟» شاه بلندش کرد و گریهاش گرفت. بعد هم کسی اسپند دود کرد و در این لحظه، فیلم دوربینم تمام شد! تا آمدم فیلم را عوض کنم، بقیه صحنهها را از دست دادم، ولی در لحظه آخر توانستم خودم را به پلههای هواپیما برسانم و در حالت معلق آخرین عکس تکی را از او بگیرم. خیلی مریض احوال بود و کاملاً معلوم بود پایش ناراحت است.
ظاهراً خبر رفتن شاه از ایران را هم شما به روزنامه اطلاعات دادید. ازحال و هوای آن لحظه بگویید؟
بله، موقعی که از نرده پلههای هواپیما پایین آمدم، خبرنگار اطلاعات - که قصد داشت با بختیار مصاحبه کند- به من گفت: «جعفر زود برو و خبر بده که شاه رفت!» من سریع خودم را به پاویون فرودگاه رساندم و از مسئول آنجا خواستم اجازه بدهد به روزنامه تلفن بزنم. سردبیر نبود و معاونش گوشی را برداشت و گفت: «جعفر! چه خبر؟» گفتم: «شاه رفت!» باورش نشد. دو باره تکرار کردم: «شاه رفت! تازه گریه هم کرد». حیرتش چند برابر شد. گفتم: «زود گوشی را به آقای صالحیار بده!» او گوشی را گرفت و با تردید پرسید: «جعفر! خودت با چشمهای خودت دیدی؟» جواب دادم: «همین الان هواپیمایش از روی باند بلند شد، شاه رفت!» همین جمله هم تیتر درشت صفحه اول اطلاعات شد: «شاه رفت!»
بعد به سرعت به روزنامه برگشتم و عکسها را دادم که چاپ کنند. احساس میکردم ماجرای پهلوی تمام شد و کشور اسلامی میشود. بعضیها در تحریریه حرفم را قبول نداشتند و میگفتند شاه مثل دفعات قبل برمیگردد، اما فضا را طوری میدیدم که مطمئن بودم کار شاه و رژیم پهلوی تمام است.
نظر شما