سالها روش رایج و مرسوم برای روایتگری این بود که یک راوی، داستان را روایت میکرد. یعنی خوانندهی متن در طول روایت، فقط صدای یک راوی را میشنید که جزئیات داستان را روایت میکند. همهی ما داستانهای زیادی را با این سبک خوانده و شنیدهایم. صدای راوی ممکن است یک صدای ناشناس عامیانه باشد مانند داستانهایی که با جملهی «روزی روزگاری ...» شروع میشوند یا یک صدای اطمینانبخش، دوستانه و واعظمآبانه.
جورج الیوت، نویسندهی مشهور انگلیسی، رمان «آدام بید» را اینگونه روایت میکند:
جادوگر مصری با قطرهای مرکب که کار آینه را میکرد، از مناظر دور و دراز گذشته برای هرکسی که از راه میرسید پرده برمیداشت. این کاری است که حالا من میخواهم برای تو بکنم، ای خواننده. با این قطرهی مرکب نوک قلمم، کارگاه جادار جاناتان برج، نجار و بنای روستای هیسلوپ را به تو نشان خواهم داد؛ با همان شکل و شمایلی که در ۱۸ ژوئن سال ۱۷۹۹ میلادی داشت.
الیوت با شگرد بیانی موثری یعنی استفاده از قطره مرکب که هم آینه است و هم وسیلهی نوشتن، عمل نوشتن را به نوعی گفتن تبدیل میکند. او خواننده را مستقیم و خودمانی خطاب میکند و او را به آستانهی داستان میکشاند؛ آستانهی کارگاه جاناتان برج. روایت داستان با صدای راوی، ساده و صمیمی است اما امروزه دیگر انتخاب اول نویسندگان حرفهای نیست.
راوی وجود ندارد!
در اوایل قرن بیستم، حضور یک صدای راوی مانند روایت بالا، کمکم طرفدارانش را از دست داد. چرا که این صدا با جلب کردن توجه خواننده به راوی، به تخیل رئالیستی صدمه میزند و از بارِ احساسیِ تجربهای که دارد روایت میشود، میکاهد. همچنین نوعی مرجعیت و همهچیزدانی خداگونه با خود دارد که در زمانهی شکاک و نسبیباور ما به مذاق خیلیها خوش نمیآید.
در ادبیات داستانی مدرن، صدای راوی کمتر به گوش میرسد یا حتی خاموش شده است. روایت از طریق ذهن شخصیتها ارائه میشود و اصلاً وظیفهی روایت کردن به عهدهی آنها است. حتی اگر از صدای راوی استفاده شود، این کار با نوعی خودآگاهی تجاهلآمیز صورت میگیرد. برای مثال ادوارد مورگان فورستر، نویسندهی مشهور انگلیسی در رمان «هاوردز اند» اینگونه روایت میکند:
برای مارگرت- امیدوارم این حرف، خواننده را مخالف او نکند- ایستگاه کینگزکراش همیشه یادآور بینهایت بود. اصلاً جای آن- کمی عقبتر از نمای با شکوه و جلال سنت پانکراس- ریشخندی بود به زرق و برقهای مادی زندگی. آن دو طاق بزرگ که بیرنگ و جلا و معمولی بودند و ساعت بیریختی را وسط خود نگه میداشتند، دروازهی خوبی بودند برای ماجرایی ابدی که عاقبتش شاید رونق و کامیابی میبود، اما اصلاً نمیشد با حرف زدن عادی دربارهی رونق و کامیابی بیانش کند. اگر فکر میکنید مسخره است، یادتان باشد که مارگرت نیست که دارد این را به شما میگوید
شما در بین دو خط فاصله صدای راوی را خارج از داستان و به شکلی طنزگونه میشنوید که در قصد دخالت در روایت را ندارد. در آخر هم میگوید که شخصیت اصلی داستان با شما صحبت نمیکند. این حرکت، شکستن چارچوبهای روایت است چراکه نکتهای را برملا میکند که تخیل رئالیستی ایجاب میکند مسکوتش بگذاریم. عدم استفاده از صدای راوی یا به کارگیری طنزگونهی آن روشی بود که در ادبیات مدرن جایگزین سبک صدای راوی شد اما این آخرین تغییر نبود.
راوی برمیگردد اما متفاوت
نویسندگان پسامدرن طرفدار شگرد جدیدی برای روایت هستند، آنها صدای راوی را حذف نمیکنند بلکه مانند ادوراد مورگان فورستر با افشای چفتوبستهای ساختار داستان، اعتماد خام به رئالیسم را نفی میکنند. (رئالیسم یا واقعگرایی یعنی به نحوی داستان را روایت کنیم که واقعی به به نظر برسد.) این نویسندگان راوی را به طوری چشمگیری در روایت مداخله میدهند. برای مثال جوزف هلر نویسندهی مشهور آمریکایی، رمان «مانند طلا» را اینگونه روایت میکند:
یک بار دیگر طلا دارد آماده میشود با کسی- اسپاتی وینراک- ناهار بخورد و این فکر پیش آمد که کلی از وقتش را در این کتاب دارد با خوردن و حرف زدن تلف میکند. زیاد نمیشد کار دیگری با او کرد. داشتم او را خیلی با آندره به تختخواب میفرستادم و زن و بچههایش را خیلی راحت در زمینه نگه میداشتم. مطمئناً خخیلی زود یک معلم مدرسه میدید با چهار تا بچه و بد جوری ععاشقش میشد و من هم کمی با این وعده غلغلکش میدادم که شاید بشود اولین وزیر خارجهی یهودی مملکت که البته من قصد نداشتم به این وعده عمل کنم.
این سبک جدید، راوی را به عنوان خالق روایت نشان میدهد و واقعی نشان دادن افراطی داستان را کنار میگذارد. به کارگیری این شیوه باعث میشود مخاطب احساس صداقت بیشتری کند و علاقهمند شود سرنوشتی را که راوی برای شخصیتها رقم میزند، بداند. دور شدن از کلیشهی صدای راوی یا حذف راوی، عامل اصلی جذابیت این نوع روایتگری است. همچنین در این سبک برخلاف شیوهی قدیمی روایت با صدای راوی، دیگر راوی خداگونه نیست و مخاطب را اذیت نمیکند. مجموع این عوامل باعث شدند تا اقبال نویسندگان به این سبکه که به راوی مداخلهگر معروف است، افزایش چشمگیری داشته باشد.
سه راه برای خلق روایت
شما برای روایت یک داستان سه راه پیش رو دارید. میتوانید به سبک ادبیات کلاسیک یک صدای راوی خلق کنید و داستان را از بان او روایت کنید. یا مانند نویسندگان مدرن صدای راوی را حذف کنید و روایت را به شخصیتهای داستان بسپارید. همچنین شما میتوانید متفاوت عمل کنید و به سبک پسامدرن یک راوی مداخلهگر و جذاب در داستان داشته باشید. انتخاب با شما است. هیچکدام از این روشها ارجحیتی بر دیگری ندارد، با توجه به سلیقه و سبک روایتگری خود و همچنین مخاطبانتان یک روش را برگزینید.
انتخاب یک سبک روایتگری، معمولاً بر اساس آزمون و خطا به نتیجه میرسد. شما باید روایت یک داستان را با هر سه شیوه امتحان کنید تا بهترین گزینه برای خلق روایت به دست آید.
نظر شما