ارائهی تجربههای شخصیتهای داستان، همیشه جزئی از روایت است. شما برای این کار میتوانید این تجارب را زمانیکه شخصیت، فکر میکند و با خود حرف میزند، به مخاطب عرضه کنید. البته فقط به اندیشیدن شخصیت اکتفا نکنید، روایت باید احساس، عاطفه، خاطرهبازی و خیالپردازی آن شخصیت را هم دربربگیرد.
روشهای زیادی برای بهکارگیری این سبک از روایتگری وجود دارد. شما میتوانید شخصیت را در حالی که دارد برای کس دیگری، داستان زندگی خود را شرح میدهد، به نمایش بگذارید و در این بین، افکار و احساساتی را که در ذهن میگذارند و به زبان نمیآورد، توصیف کنید. همچنین میتوانید شخصیت را درحالیکه برای یک نفر نامه مینویسد، نشان دهید و مخاطب را در جریان فکر کردن او برای چگونه نوشتن نامه بگذارید .هر روش دیگری که به ذهنتان رسید تا موفق شوید احوالات ذهن یک آدم درونگرا را که معمولاً حس و حال خود را از اطرافیانش پنهان میکند، بیان کنید، راه مناسبی پیش پای شما خواهد بود. شما باید زبان گویای ذهن افرادی در داستان باشید که نمیتوانند تجربیات خود را بازگو کنند.
چرا به ذهن شخصیتها سفر کنیم؟
هر چیزی که پنهان باشد، کشف آن برای ما جذاب خواهد بود. به همین خاطر است که در روایت، نویسنده باید علاوه بر مشخصات ظاهری، به عالم درونی و باطن شخصیتهای داستان هم سفر کند. حتی توصیف ظاهر هم باید در راستای کشف ویژگیهای درونی شخصیتها باشد. برای مثال توصیف یک اتاق که همه چیز آن به طرز عجیبی، مرتب و سرجای خود است، باید به ما در معرفی شخصیت صاحب آن اتاق که فردی بسیار منظم است، کمک کند.
احساس نزدیکی ما به افراد تا حدی است که از چیزهای پنهان زندگی آنها آگاه هستیم. شما از زندگی خصوصی و اخلاقیات درونی رفیق صمیمی خود بیشتر اطلاع دارید تا دوستی که چند ماه یکبار او را میبینید. شما وقتی پنهانترین تفکرات شخصیت داستانی را در اختیار مخاطب قرار میدهید، حتی اگر آن شخصیت ساختگی باشد، مخاطب ناخودآگاه با آن کاراکتر احساس همدلی خواهد کرد. ایجاد حس همدلی و همچنین هیجان کشف چیزهای پنهان، باعث میشوند تا نویسندگان برای روایت خود به این سبک رجوع کنند.
ذهنیات هر کسی جذاب نیست!
این نوع از روایتگری که حس مثبتی مانند صداقت را به خوانندگان خود منتقل میکند، به خوبی مخاطب را تحت تأثیر خود قرار میدهد. شما باید خود واقعی شخصیتها را که از تراوشات ذهنی آنها مشخص است، در معرض نگاه مخاطب قرار دهید، هر چند آن افکار پوچ یا خودخواهانه یا حتی بیشرمانه باشند.
فرو رفتن و خارج شدن مدام در ذهن شخصیتهای داستان، روایت را به سمتی میبرد که احساس صمیمت و همدلی مخاطب برانگیخته خواهد شد. البته به این نکته توجه کنید که هر شخصیتی و هر فکری، توانایی این امر را ندارد و شما باید در گزینش افراد و افکار برای این کار دقت کنید. معمولاً شخصیتهایی که میان ظاهرشان و افکارشان یک فاصلهی کنایی وجود دارد گزینهی مناسبی برای این نوع از روایتگری هستند. برای مثال خانمی که به ظاهر با فرهنگ است اما در ذهن خود افراد را تحقیر میکند. این شخصیتها مخاطب را به قضاوت وادار میکنند.
همه چیز را خودمان تجربه نکنیم!
معمولاً هیچ چیز برای ما صد در صد قطعی و یقینی نیست، مگر این که خودمان تجربهاش کنیم. بسیاری از ورشکستگیهای مالی و شکستهای عشقی افراد هم از این باور نشئت میگیرد، چراکه افراد به اصولی که از تجربیات دیگران حاصل شده، اطمینان نمیکنند و میخواهند خودشان مسیر را تجربه کنند. این آدمها مانند آدمهای قبلی آسیب میبینند.
اگر شخصیتی در داستان شما در جایی اینگونه رفتار میکند، بهترین راه برای شما این است که این حس را با گذر از ذهن او به مخاطب انتقال دهید. این کار اگر به درستی انجام شود، حتی ممکن است باعث شود خوانندهی داستان به جایی برسد که انگار خودش آن تجربه را کرده و دیگر نخواهد واقعاً خودش دوباره کارهای شخصیت داستانی را تجربه و تکرار کند.
خطر غرق شدن!
تحلیل و تشریح درون انسانها در روایت باید دقیق و ظریف صورت بگیرد. فراموش نکنید که شخصیتهای داستان شما موجوداتی اجتماعی هستند. شما باید زندگی افراد را به تصویر بکشید و در کنار آن در ذهن آنها سیر و سفر کنید و اخلاق و احساس واقعی شخصیتها را نشان دهید. گاهی نویسندگان در این مسیر افراط میکنند و تا حدی در ذهنیات نقشهای داستان غرق میشوند که رشتهی اصلی روایت از دست مخاطب خارج میشود.
راهی برای جذابتر کردن روایت جذاب
بیان افکار شخصیتها معمولاً به صورت تک گویی خود شخصیت در روایت انجام میشود. اما یک روش خلاقانه و غیر کلیشهای برای این سبک جذاب وجود دارد که نویسنده در آن، گزارش خود را به صورت سوم شخص ماضی ارائه میدهد و الفاظی را به کار میبرد که متناسب با شخصیت هستند. همچنین افعالی مانند «فکر کرد» یا «پیش خودش گفت» را نیز حذف میکند. با این کار این توهم در ذهن مخاطب شکل میگیرد که انگار به ذهن شخصیت داستان دسترسی دارد اما بدون غیبت کامل راوی.
درون را نشان دهید
سیلی از افکار و احساسات بسازید و مخاطب را از اولین جملهی روایت تا نقطهی پایان داستان، درگیر خود نگه دارید. از ذهن شخصیتهای داستان گذر کنید و مخاطب را به این باور برسانید که به پیدا و پنهان قصه تسلط پیدا کرده است. اما حواستان باشد که اعصاب خوانندهی داستان را با با ورود به ذهن شخصیتهای نه چندان جذاب و افکار بیهودهی آنها خرد نکنید. همچنین مراقب باشید که آن قدر در ذهنیات نقشهای داستان عمیق نشوید و شرح آن را به طول و درازا نکشانید که اصل داستان و وقایع و عناصر آن در حاشیه قرار بگیرند.
سفر به ذهن شخصیتها، روایت شما را ملموس و صمیمی و جذاب خواهد کرد اما اگر به درستی اجرا نشود، روایتی کسلکننده و بی سر و ته خواهید داشت.
نظر شما