اولین شماره حوادث در اسفند ۱۳۷۰ و آخرین شماره آن در خرداد ۱۳۷۳ منتشر شد و تیراژ آن طی ۱۰۹ شماره به ۳۵۰ هزار نسخه در هفته رسید.
اما چرا کار این نشریه پرخواننده به تعطیلی و لغو امتیاز کشید؟
یکی از دلایل تعطیلی و سپس لغو امتیاز این نشریه، "درج مطالب خارج از روش های تصویبی نشریه" بود که شاکی آن هیات نظارت بر مطبوعات بود. اما دلیل دیگر، شکایت عده ای از اهالی یکی از محلات حاشیه نشین شهر اهواز بود که در این گزارش از آن با عنوان ... یاد می شود.
در پرونده قضایی این نشریه چنین آمده است:
گروهی از اهالی ... اهواز از مدیرمسوول هفتهنامه حوادث شکایت کردهاند. در بخشی از نامهای که به عنوان گروهی از اهالی ... در ذیل آن نگاشته شده و برای دفتر مقام معظم رهبری و چهارده مرجع قضایی و انتظامی و مطبوعات کشور ارسالشده، آمدهاست:
در جریدهای به نام "حوادث" در شماره بیست و شش مورخ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۷۱ مطلبی درمورد از ... اهواز درج گردیده که از ... با الفاظ مستهجن از جمله "محله کثیف ... اهواز" و "برای رفتن به ... نیاز به مجوز دادستانی میباشد" یاد شده است.
با توجه به این که محله مزبور در سالهای پیش از انقلاب تا کنون، تفاوتی با سایر محلات اهواز و شهرهای دیگر ندارد و تعداد بسیاری شهید، آزاده، مفقودالاثر و معلول تقدیم انقلاب نموده، از مدیر مسئول و نویسنده مطلب مزبور شکایت داشته و تقاضای برخورد مناسب قانونی با آن را اعلام داریم.
متعاقباً در مورخه ۱۵دی ماه ۱۳۷۱، هفتهنامه حوادث در شماره ۳۷ خود در توضیح کوتاهی اعلام کرد که از درج مطلب مذکور قصد هیچگونه اهانتی به اهالی منطقه مذکور را نداشته است.
ولی علی آقامحمدی مدیرمسئول حوادث، علیرغم احضارهای مکرر از حضور در شعبه سابق بازپرسی و نیز دادگاه عمومی شعبه ۳۴ خودداری کرد.
اما مطلب مورد شکایت چه بود؟ این مطلب در پی می آید:
گفتوگوی حوادث با مادر سیمین،" سوسک سیاه سقاباشی"
مادر سیمین به حوادث میگوید: شبی که خواهر سیمین او را برای خریدن مجله به بیرون میفرستد، سیمین در مسیر بازگشت ربوده میشود. به گفتهی مادر، کیوسک روزنامهفروشی ۳۰۰ متر با خانه فاصله داشته است و حتی روزنامه فروش دست سیمین را گرفته و برای بازگشت به خانه از عرض خیابان عبور میدهد.
مادر میگوید: آن شب من از خرید عروسی که قرار بود فردایش برای خواهر سیمین برگزار شود باز میگشتم. دیدم سیمین نیست. گفتند: برای خرید مجله رفته است. عصبانی شدم و گفتم: چرا بچهام را این وقت شب بیرون فرستادید.
نیمساعت که گذشت نگران شدم. سراغ روزنامه فروش رفتم. بعد از آن که خانههای تمام دوستان و آشنایان را زیر پا گذاشتم ولی خبری از سیمین نبود. سریعاً به کلانتری محل رفتم و سپس تمام بیمارستانها و پزشکی قانونی را سر زدیم. خبر گم شدن سیمین را داییاش که آن زمان افسر آگاهی بود شنید و پیگیر پروندهاش شد.
مادر سیمین اضافه میکند: در همان زمان بود که "التفات مفیدی" به جرم بچه دزدی دستگیر میشود و در بازجویی اولیه اعتراف میکند که سیمین را دزدیده و به ... اهواز بردهاست. کارآگاهان و بازهم ... اعزام میشوند اما دستخالی بازمیگردند. من درخواست ملاقات با التفات را میکنم.
در اولین برخورد التفات به مادر سیمین میگوید: سیمین را در ... به ... فروخته ام.
مادر و پدر سیمین خودشان راهی ... اهواز میشوند. در آن زمان رفتن به ... نیاز به مجوز دادستانی داشت. دادستان اهواز آنها را از رفتن به ... بر حذر میکند. اما والدین سیمین امیدشان را با جستجو در ... هم زیر پا گذاشته اند. محله کثیف آن روز ... هم زیر پا گذاشته میشود. مأموران همگی عکسهای سیمین را در جیب دارند اما همه دستخالی باز میگردند.
مادر سیمین ادامه میدهد: آگهی گم شدن سیمین را به روزنامهها دادیم. از آن پس دهها تلفن مشکوک به ما شد و گفتند مبلغی پول با خودتان بیاورید و سیمین را ببرید. اما به مأموران اطلاع ندهید. ما سر همه قرارها رفتیم اما آنها نیامدند. ما حتی برای یافتن سیمین به فالبین و آیینه بین و دعا نویس هم متوسل شدیم. درحالیکه "التفات" برای گمراه ساختن مأموران آنها را به دوبی هم فرستاده بود.
التفات در جریان رسیدگی به پروندهاش به دزدیدن ۲۲ دختربچه اعتراف کرد. او به ۲۰ سال زندان محکوم شد. مادر سیمین نیز تا آن روز همدان، دزفول، اصفهان، مشهد و حتی مکه و مدینه را زیر پا میگذارد. در قشم و کیش و بندرعباس هم هیچکس نشانی از سیمین ندارد.
مادر سیمین بار دیگر با التفات ملاقات میکند. ملاقات قبلی مادر و بچهدزد، سیزده سال پیش بود.
مادر میگوید: وقتی التفات را دوباره دیدم موهایش سفید شده بود. از او خواستم باز از سیمین به من بگوید. اما او گفت من به دزدیدن ۲۲ بچه اعتراف کردهام. اگر سیمین تو را هم دزدیده بودم آن را هم اعتراف میکردم. من اصلا سیمین تو را ندزدیدم.
مادر اضافه میکند: دادستان در دادگاه از من خواست در مورد سرنوشت التفات نظر دهم. من هم گفتم: کارش را یکسره کنید اگر کسی را نکشته، بر سر ۲۲ بچه معصوم بلاهایی آورده که از مرگ بدتر است. چرا او باید در زندان از بیتالمال روزگارش را بگذراند.
مادر رو به خبرنگار ما میکند و میافزاید: همین پیش پای شما نزد یک فالگیر رفته بودم او میگوید که سیمین ازدواجکرده و دو بچه دارند. فقط جایش مشخص نیست.
خبرنگارمان میپرسد: اگر الان سیمین را ببینید می شناسید؟
می گوید: بله. میشناسمش. سیمین بچه ششم من بود. آن وقت سیمین را همه کاسبهای محل میشناختند. بیشترین خرید خانه را سیمین می کرد. کاسب های محل اسم او را سوسک سیاه گذاشته بودند. سیمین هنگام ربوده شدن دانشآموز کلاس سوم ابتدایی مدرسه شعله خیابان سقاباشی بود.
مادر میگوید: حالا اگر خانواده بیاید بگوید ما بچه نداشتیم سیمین تو را نگه داشته بودیم هیچ شکایتی نخواهم کرد. فقط دلم سیمین را دوباره ببینم.
منبع: عذرا فراهانی. اسناد و پرونده های مطبوعاتی ایران در دهه ۷۰