روایت اساساً یک داستان است؛ اصطلاحی است که به نظر میرسد فقط با ادبیات ارتباط دارد و به علوم سیاسی یا علوم اجتماعی مرتبط نمیشود. روایت به روشهایی اشاره دارد که با آن ما حقایق متفاوتی را در دنیای خود میسازیم و آنها را به هم پیوند میدهیم تا نسبت به واقعیت شناخت پیدا کنیم. روایات بر ادراک ما از واقعیات سیاسی اثر میگذارند و باعث میشوند ما احساس کنیم موجوداتی سیاسی هستیم. همچنین روایتها نقش مهمی در ساخت رفتار سیاسی بازی میکنند؛ به این معنا که ما روایتهایی را برای تفسیر و درک واقعیتهای سیاسی پیرامون خود میسازیم و از آن استفاده میکنیم. ما این کار را، هم به عنوان فرد و هم به عنوان واحدهای جمعی که میتواند ملت یا یک گروه اجتماعی باشد، انجام میدهیم.
روایت، در بسیاری از رشتهها از جمله انسانشناسی، ادبیات، تاریخ، روانکاوی و علوم سیاسی کاربردهای زیادی به عنوان یک روش تحقیقی دارد و یکی از گستردهترین و قدرتمندترین اشکال گفتمان در ارتباطات انسانی است. از چند جهت مهم روایت متفاوت از سایر شیوههای گفتمانی است. این چند دلیل تفاوت را در ادامه بررسی میکنیم:
- روایت عموماً به عاملیت نیاز دارد و انسان بازیگر صحنه روایت است. انسانها نقشی اساسی در پیشبرد داستان دارند. زمانی که کنش انسانی در هدایت روایت دخیل است، افراد مختلفی ممکن است پردازش و برداشتهای متفاوتی از مراحل مختلف روایت و چگونگی حرکت آن تا رسیدن به اهدافش داشته باشند.
- روایت دیدگاه گوینده را در مورد یک موضوع متعارف شرح میدهد. موضوعی عادی مورد بحث قرار میگیرد؛ اما وقتی دیدگاههای مختلف را دربارهی همان موضوع روایت کنیم به نقاط غیرعادی و استثنایی میرسیم. بنابراین روایت فضایی برای تحلیل فراهم میکند.
- روایت مستلزم نظم متوالی وقایع است؛ اما لازم نیست خود رویدادها واقعی باشند. داستان شاخته شده ممکن است نسبتی با واقعیت نداشته باشد. این توالی جملات، نحوه بازگویی وقایع است که سامان ذهنی گوینده را آشکار میکند. این که گوینده چگونه رویدادها را سازماندهی میکند تا به آنها معنا بدهد، مهم است؛ چراکه این فرایند سازماندهی است که چیزهای زیادی را در مورد ذهن گوینده آشکار میکند.
- روایت مستلزم دیدگاه راوی است. نمیتواند بیصدا باشد. بنابراین فراتر از گزارش صرف حرکت میکند. این نشان میدهد که راویان چگونه تجربه خود را بیان میکنند و تمایزاتی را در تجربه خود با زندگی مردم ایجاد میکنند. راویان با ترسیم تاثیرات فرهنگی زمینهای را برای تجزیه و تحلیل ایجاد میکنند.
روایت نقش مهمی هم در آشکار کردن مفهوم گوینده دارد؛ زیرا این خود فرد است که در مرکز روایت قرار دارد. این مرکزیت لزوما به معنای فعال بودن راوی در روند روایت نیست. ممکن است کاملاً در این فرایند منفعل بوده باشد. از جهتی روایتها شبیه گزارشهایی از زندگی نامه هستند؛ چون راوی در زمان روایت نقش قهرمانی را ایفا میکند که در گذشته وجود داشته است ولی پایان داستان کاملاً در دستان خودش است و میتواند هرجور که بخواهد آن را جلو ببرد. داستان توضیح میدهد و توجیه میکند که چرا زندگی راه خاصی را پیموده است و راوی از گذشته خود برای اشاره و توضیح حال و آینده استفاده میکند. این همان اندازه که در سطح فردی صادق است که در سطح کلان درست است. زمانی که گروههایی از مردم گذشته مشترکی را توصیف میکنند تا نشان دهند چرا یک هویت جمعی دارند و چرا باید توسط دیگران مشروع شناخته شوند.
روایت ابزاری ارزشمند برای دانشمندان علوم سیاسی است تا بتوانند تأثیرگذاری موضوعاتی مانند هویت، گروهی یا فردی، بر رفتار را بررسی کنند. داستان و روایت کامل درهم تنیده شدهاند و این موقعیت میتواند برای دانشمندان علوم سیاسی ناراحت کننده باشد، زیرا یک سختگیری علمی میان علوم سیاسی و نوآوریهای علوم انسانی وجود دارد. با این وجود، روایت در سالهای اخیر به عنوان یک مفهوم مفید در علوم اجتماعی جای پایی پیدا کرده است و هم بینشی درمورد چگونگی ساخت دانش و هم روشی برای تحقیقات دقیق ارائه میدهد.
روایت و نظریات علوم اجتماعی
روایتها ممکن است در فضای آکادمیک محدود به نظر برسند؛ اما در کنار محدودیتی که دارند میتوانند پایهی فرهنگی نظریات علوم اجتماعی را هم بسازنند. «مارگارت سامرز» و «گلوریا گیبسون»، نظریهپردازان علوم اجتماعی، استدلالی دربارهی نقش روایت در نظریههای اجتماعی ارائه میدهند. آنها اشاره میکنند که زبان و مفاهیم روایتهای علوم اجتماعی در درک ما گنجانده شده است و «نظریه اجتماعی به همان اندازه که فرانظریه است، تاریخ و روایت هم هست.» به عبارت سادهتر، نظریه، بر اساس روایتی از مسئله است که باید حل شود. با ردیابی پیدایش مفاهیمی که در حال حاضر با آنها مشکلات خود را تعریف میکنیم و راه حلهای خود را شکل میدهیم، بینشهای جدیدی پیدا میکنیم.
استدلال سامرز و گیبسون با تعریف برونر از روایت مطابقت دارد. برونر، یکی از بنیانگذاران هوش مصنوعی، روانشناسی و علوم شناختی را به دلیل عدم تأکید بر نقش روایت در امور انسانی مورد انتقاد قرار داده است. به نظر او روایت، در معناسازی زندگی روزمره حیاتی است. او روایت را با مسئله یافتن جایگاه خود در جهان پیوند میدهد. برونر بر نیاز انسان برای قرار دادن خود در داستانی که راجع به چگونگی پیشرفت جهان است و نحوه انطباق فرد با با آن تأکید میکند. این نیاز به وضوح با نحوه بازی کودکان دیده میشود و نشان میدهد که کودکان چگونه وارد یک فرهنگ میشوند و چگونه از داستانها برای مبارزه با مشکلات عاطفی همراه با بلوغ استفاده میکنند. کودکان در آموزش مسواک زدن، سازگاری با مدرسه یا تولد خواهر و برادر مشکلات را با بازیهایشان بر طرف میکنند. بانبراین، بازی کودک به تمرین داستانها و تغییرات آنها تبدیل میشود و ان داستانها درباره انطباق با جهان است. طبق مشاهدات برونر، مفاهیمی که ما برای ساختن نظریات استفاده میکنیم، خود روایتها و یا نشانهی انها است. توسعه، صنعتی شدن، جنگ سرد و تضاد طبقاتی همه بر اساس داستانهایی در مورد چگونگی رشد و تغییر جهان ساخته شدهاند و با مفاهیم هنجاری قوی همراه هستند.
تعریف سامرز و گیبسون مشابه تعریف دیگران است، اما این مزیت را دارد که صریحاً با علوم اجتماعی و علوم سیاسی سازگار است. آنها روایت را به چهار نوع تقسیم میکنند:
- روایتهای هستیشناختی: آنها هستند که به عنوان کنشگران اجتماعی استفاده میکنیم. اگرچه این روایتهای هستیشناختی محصولی اجتماعی هستند؛ اما داستان خاص خود ما نیز هستند. آنها به ما کمک میکنند تا بفهمیم که چه کسی هستیم. سامرز و گیبسون استدلال میکنند که درک روایتهای هستی شناختی برای هر نظریه عاملیت ضروری است. این نشان دهنده ارتباط بین هویت (درک خود) و عاملیت است. به عبارت دیگر، یک نظریه در مورد اینکه مردم چگونه برای تغییر دنیای خود عمل میکنند، مستلزم درک چگونگی درک مردم از خود است.
- روایتهای عمومی: روایتهایی از نهادها یا شکلگیریهای اجتماعی هستند. روایتهای هستیشناهتی مبتنی بر روایتهای عمومی است و اینکه من خودم را چه کسی میدانم تا حدی به نحوه درک من از نهادی اجتماعی بستگی دارد.
- روایتهای مفهومی: روایتهایی هستند که توسط محققان اجتماعی ساخته شدهاند. به طور خاص، دانشمندان علوم اجتماعی روایتهایی از نیروهای اجتماعی مانند وابستگی به مسیر، نهادینهسازی سیاسی و رشد اقتصادی خلق میکنند. چالش محققین اجتماعی ساختن واژگانی است که معنای روایت را در علوم اجتماعی پوشش دهند.
- فراروایت: گاهی اوقات روایت اصلی نامیده میشود. فراروایتها (یا ابرروایتها) روایتهای بزرگ زمان ما هستند که ما به عنوان بازیگران اجتماعی و دانشمندان علوم اجتماعی در آنها جای گرفتهایم. فراروایتهایی مثل توسعه اقتصادی یا گسترش حقوق بشر در همه جا حضور دارند. آنها چنان در درک ما ریشه دوانیدهاند که تشخیص آنها دشوار است و به عنوان مفاهیم سازمان دهنده مرکزی نظریههای ما پذیرفته میشوند. شاید بتوانیم این روایتهای اصلی را با مشاهده زمانهای دوردست تاریخی ببینیم. حق الهی پادشاهان نمونهای از یک فراروایت مهم سیاسی است.
سامرز و گیبسون واژگان و طبقهبندی را برای درک نقش روایات در نظریه اجتماعی ارائه میدهند. از آنجایی که آنها به مشکل تبدیل نظریههای کنش اجتماعی از فراروایت به روایت مفهومی علاقه دارند، واژگان آنها با گنجاندن روایتهای هستیشناختی و عمومی به نیروهای ذهنی و اجتماعی اجازه میدهد تا هم تمایز و هم ارتباط بین روایتهای خود را بیان کنند. روایتهای عمومی و روایتهای مفهومی بسیار شبیه به هم به نظر میرسند، با این تفاوت که روایتهای مفهومی، مسئولیت کسانی است که به طور حرفهای درباره جامعه نظریهپردازی میکنند. با این حال، این تمایز میتواند برای تشویق نظریهپردازان اجتماعی به آگاهی بیشتر از فعالیتهای معناسازی که ما در آن مشغول هستیم مفید باشد.