سانسور، همیشه آشکارا و از طریق دولت و قانون صورت نمی‌گیرد. سانسور می‌تواند اتمسفر حاکم بر فضای ژورنالیستی باشد. سانسوری خاموش که نه‌تنها قربانیان خود را بیدار نمی‌کند، بلکه فرد سانسورچی هم متوجه اعمال سانسور نمی‌شود.

دسامبر ۱۹۵۷، فرانسه؛ سردبیران روزنامه لوموند نشستی ترتیب داده‌اند تا پیرامون موضوع مهمی تصمیم‌گیری کنند. دیگر اعضای تحریریه، بی‌صبرانه منتظراند تا در جریان نتیجه این جلسه قرار بگیرند. نشست بعد از شش ساعت به پایان می‌رسد. مسئولان روزنامه لوموند تصمیمی اتخاذ کرده‌اند که اجرای آن برای روزنامه و عوامل آن قطعاً دردسرساز است. آن‌ها قصد دارند اسناد محرمانه‌ای را در روزنامه افشا کنند. مهم‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین قسمت این گزارش، بیانگر بکارگیری شیوه‌های خشن شکنجه، به عنوان بخشی از دستگاه امنیتی فرانسه در الجزایر است. روزنامه لوموند منتقد همیشگی جنگ الجزایر بود، اما ساز مخالف زدن بدون هزینه نمی‌شود. مارتین واکر، روزنامه‌نگار بریتانیایی که سابقه درخشانی در روزنامه گاردین دارد، در کتاب «قدرت‌های جهان مطبوعات» از دو رقیب سرسخت در برابر سیاست‌های ضد استعماری روزنامه لوموند یاد می‌کند. به عقیده او اولین دشمن لوموند، سرمایه‌داران، مالکان صنایع و اشراف مستعمره‌نشین در مراکش و الجزایر بودند. آن‌ها با راه اندازی یک روزنامه سعی کردند تک‌صدایی لوموند را تحت‌الشعاع قرار بدهد. فیلیپ بونیه، سردبیر روزنامه لوتان که با حمایت سرمایه‌داران پر و بال گرفته بود، هدف خود را اینگونه تعریف کرد: «به دست آوردن خواننده کافی برای قرار دادن لوموند در موقعیت مالی دشواری که منجر به تسلیم آن شود».

تصویر متعلق به زمان جنگ الجزایر

اما دومین و به عقیده مارتین واکر، موذیانه‌ترین دشمن لوموند، خود دولت بود. گی‌موله که نخست‌وزیر آن روزهای فرانسه بود، از راه‌های گوناگون در مسیر لوموند سنگ‌اندازی می‌کرد. او اجازه نمی‌داد لوموند تک‌فروشی روزنامه را از هجده فرانک بالاتر ببرد. دولت، بومری را که سردبیر لوموند بود، تهدید کرد که اگر بیشتر از هجده فرانک فروش داشته باشد، به جریمه و زندان محکوم خواهد شد. جمهوری چهارم فرانسه که نفس‌های آخر خود را می‌کشید، در آن سال‌ها با مبارزات آزادی‌بخش مسلمانان الجزایر دسته پنجه نرم می‌کرد. دولت در اقدام بعدی، دستور داد تا نسخه‌های لوموند در الجزایر جمع‌آوری شود. دولت قصد داشت از این طریق مردم الجزایر به روزنامه لوموند دسترسی کمتری داشته باشند. مدیران لوموند نمی‌دانستند که از ارسال روزنامه‌ها به شمال آفریقا، درآمدی کسب خواهند کرد یا نه، چراکه امکان مصادره آن‌ها توسط دولت وجود داشت. نه روزنامه لوتان توانست در برابر لوموند خودی نشان دهد چراکه بعد از شصت‌وششمین شماره متوقف شد، و نه جمهوری چهارم توانست آبروی رفته خود را بعد از افشای اسناد شکنجه برگرداند. اقدامات آنان بی‌نتیجه ماند، هرچند که سانسور توسط نهاد قدرت و ثروت، به آشکارترین حالت خود رسیده بود.

اما سانسور، همیشه به این میزان عینی و خشن صورت نمی‌گیرد. حتی می‌توان گفت سانسور توسط مراکز دولتی یا دخالت‌های سیاسی، تمام ماجرا نیست. سانسور در فضای ژورنالیستی بسیار پیچیده‌ و کلان‌تر از چیزی است که تصور می‌کنیم. گاهی سانسور آنقدر غیر ملموس و نامرئی صورت می‌گیرد، که حتی فرد سانسورچی به نقش و کار خود آگاهی ندارد.

مارتین واکر - روزنامه‌نگار

خشونت نمادین

پی‌یر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی، در کتاب درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم، سازوکارهای پنهانی که منجر به سانسور گسترده در تلویزیون و فضای ژورنالیسم می‌شود را برای مخاطبان آشکار می‌کند. سازوکارهایی که باید آن را به صورت ساختاری و کلان تحلیل کرد و نه به صورت فساد فردی. به واسطه این ساختار، شرایطی بر مخاطبان تحمیل می‌شود که بوردیو آن را «خشونت نمادین» عنوان می‌کند. خشونت نمادین نوعی از خشونت است که با همدستیِ اعمال کننده خشونت و کسی که آن خشونت بر او اعمال می‌شود صورت می‌گیرد. اما نه تحمیل کننده خشونت و نه فرد پذیرای خشونت، به این رابطه دوسویه آگاهی ندارند. اکنون باید دید مکانیزم این سانسور که منجر به خشونت نمادین می‌شود چگونه است.

جبر بازار

به عقیده بوردیو، رقابت اقتصادی میان ژورنالیست‌ها و تلاش برای کسب سهم بیشتر از بازار، شرایطی به‌وجود می‌آورد که از حیطه اختیار افراد خارج است و نوعی جبر ساختاری را بر فضای ژورنالیستی حاکم می‌کند. او درباره جبر بازار می‌گوید:

«اگر امروزه من می‌خواهم بدانم که این یا آن ژورنالیست چه خواهد گفت یا خواهد نوشت، چه چیزی را بدیهی یا غیر قابل تصور خواهد دانست، یا چه چیزی برای او طبیعی یا ناشایست تلقی خواهد شد، باید قدرت خاصی را که نهاد مربوط به او در اختیار دارد بشناسم. قدرتی که می‌توان آن را بر اساس توان اقتصادی و سهمش از بازار و نیز نفوذ نمادینش که سخت قابل سنجش است، شناخت.»

به عقیده بوردیو، میدان ژورنالیستی از قید و بند بازار تبعیت می‌کند. حال این بازار می‌تواند جذب هرچه بیشتر مخاطبان باشد، یا جذب آگهی دهندگان تبلیغاتی. اما به هر حال کسب سهم بیشتر از بازار، جذب هرچه بیشتر مخاطب را ایجاب می‌کند. از منظر بوردیو، فضای ژورنالیستی، مستقیماً به تقاضا وابسته است، از همین جهت اجباراً قربانی «سلیقه عموم» و «مخاطبان پسند بودن» می‌شود. بی‌علت نیست که در هنگام تولید محصولات رسانه‌ای، عباراتی مانند «ساده سازی»، «کوتاه سازی»، «اخبار داغ» یا «این خوب فروش می‌رود» و... را زیاد می‌شنویم. او تجاری شدن فضای ژورنالیستی را اینگونه توصیف می‌کند:

«انتخاب میان امر اصیل و امر تجاری، خود را به شکل خشونت‌آمیز تحمیل می‌کند و وزنه قطب اقتصادی در آن به شدت قدرتمند است.»

پی‌یر بوردیو - جامعه‌شناس فرانسوی

مخاطب پسند بودن، یعنی خنثی بودن

برای کسب سهم بیشتر از بازار باید مخاطب پسند بود، اما مخاطب پسند بودن، خود الزاماتی به همراه دارد. در واقع به راحتی نمی‌توان نظر مخاطبین را به خود جلب کرد. به عقیده بوردیو، برای جذب مخاطبان بیشتر، باید تا آن‌جا که می‌توان «خنثی» بود. باید از مسایلی صحبت کرد که با هیچ‌یک از مخاطبان زاویه نداشته باشد. همه مخاطبان نزد ژورنالیست‌ها محترم‌ هستند، پس موضوع باید آن‌چنان عام و البته جذاب انتخاب شود، که همه را مشغول خود سازد. مثلاً مسائل مربوط به آب و هوا را در نظر بگیرید. این‌که عموم مردم تمایل دارند بر سر آب و هوا صحبت کنند به این دلیل است که بیشتر بر سر آن توافق دارند. بوردیو همین‌طور اخبار تلویزیونی را مثال می‌زند:

«اخبار تلویزیونی برای همه مناسب است، زیرا صرفاً چیزهایی را که همه می‌دانند تأیید می‌کند و به خصوص هیچ کاری به ساختارهای ذهنی افراد ندارد. تلویزیون کاملاً با ساختارهای ذهنی مخاطبان خود انطباق دارد.»

اخباری که در عین حال جذاب هستند، اما منجر به جدال و دعوا نمی‌شوند. اخباری عامه پسند که می‌تواند اجماع برقرار کند. این نوع اخبار توجه همه را به خود جلب می‌کند اما پیامدی ندارد. تلویزیون باید به صورت ریاکارانه‌ای امور احساسی و نمایشی، که بیشتر در مطبوعات زرد دیده می‌شوند را در معرض دید مخاطبان قرار دهد. بوردیو متذکر می‌شود که امروزه هر اتفاقی در جهان رخ دهد، باز هم اخبار تلویزیونی با اعلام نتایج قهرمانی فوتبال فرانسه شروع می‌شود. در این شرایط حتی اگر تلویزیون بخواهد یک ماجرای سیاسی را بازتاب دهد، وجهه داستانی‌تر و هیجان‌انگیزتر آن را نمایش می‌دهد. وجهه‌ای از سیاست که برای درک آن، مخاطب نیاز به دانش سیاسی نداشته باشد و صرفاً از دیدن آن لذت ببرد. هر چیز نمایشی برای ژورنالیست‌ها جایگاه ویژه‌ای دارد، از سیل و آتش‌سوزی گرفته، تا زندگی ستاره‌های سینما یا خاندان سلطنتی و دیگر حوادثی که به زعم بوردیو، «پیامد سیاسی» ندارد. اما چه کسانی باید این حوادث بی‌ ارزش را نزد مخاطبان ارزشمند جلوه دهند؟ بوردیو در اینجا از «فیلسوفان تلویزیونی» یاد می‌کند. افرادی که باید به بی‌معناترین رخدادها معنا ببخشند. این فیلسوفان تلویزیونی، وظیفه دارند تا کم‌اهمیت‌ترین مسائل را، به مسأله اول جامعه تبدیل کنند، مسائلی که بتواند عوام را به خود جذب کند و منجر به دلخوری بخشی از مخاطبان نشود.

سانسور گسترده اما پنهان

اما «ذهنیت مخاطب سنج» ژورنالیست، که به دنبال اخبار داغ و حوادث می‌گردد، منجر به سانسوری گسترده می‌شود. بوردیو مثال می‌زند که برنامه‌های عامه پسند، در ساعت‌های پربازدید تلویزیون نمایش داده می‌شوند و برنامه‌های نخبه‌گرا، در ساعت‌های دیروقت شب پخش می‌شوند. این خود نوعی سانسور است، هرچند که به چشم نمی‌آید. در پی پدیده‌های جذاب و هیجان‌انگیز بودن، منجر به اصل «گزینش» می‌شود. و این اصل، همچون عینکی است که به ژورنالیست می‌گوید چه چیز را ببیند و چه مسأله‌ای را نادیده بگیرد، یا حتی یک موضوع را چگونه آب و تاب دهد تا نمایشی‌تر و مخاطب پسندتر جلوه دهد. بوردیو، استفاده از کلمه «شورش» برای توصیف اتفاقات حومه شهر را به عنوان نمونه بیان می‌کند. این توصیفات خود واقعیتی را در ذهن مخاطب برساخته می‌کنند که شاید در واقعیت بیرونی مصداق نداشته باشد. بوردیو می‌گوید:

«نامیدن یعنی نشان‌ دادن، آفریدن و به هستی درآوردن، بنابراین واژگان می‌توانند بسیار مخرب باشند.»

یکدست بودن فضای ژورنالیستی

شاید این اعتراض مطرح شود که امروزه تنوع رسانه‌ها از این سانسور جلوگیری می‌کند و باعث می‌شود تمام عقاید و نظرات بستری برای ظهور و بروز داشته باشند. قبل از توضیح نظرات بوردیو، باید متذکر شد که منطق حاکم بر میدان ژورنالیستی، بسیار ساختاری‌تر از چیزی است که فکر می‌کنیم. جبر اقتصادی حاکم بر فضای ژورنالیستی آنقدر کلان است که حتی با حمایت مالی از یک روزنامه یا برنامه تلویزیونی مشکل برطرف نمی‌شود. در واقع حتی اگر دولت از یک برنامه نخبه‌گرا حمایت مالی کند، باز آن برنامه برای کسب سهم بیشتر از بازار و مخاطبان، مجبور است به «مخاطب پسند بودن» تن دهد. اکنون باید گفت که بوردیو میدان ژورنالیستی را نه‌تنها متکثر نمی‌بیند، بلکه آن را همگن و هم‌طراز تلقی می‌کند:

«همواره به نام باورهای لیبرالی ادعا می‌شود که انحصار سبب یکسان شدن و رقابت سبب تنوع می‌شود. البته من به هیچ وجه مخالفتی با رقابت ندارم، ولی باید اذعان کنم وقتی چنین رقابتی میان نشریات یا ژورنالیست‌هایی انجام می‌گیرد که همگی از الزامات واحدی همچون نظرسنجی‌ها و کارفرمایان تجاری واحدی تبعیت می‌کنند، در چنین وضعیتی، ما بیشتر با همگن‌سازیِ ناشی از رقابت سر و کار داریم نه تنوع.»

منطق بازار و مخاطب سنجی، منجر به همگنی فضای ژورنالیستی می‌شود. از طرفی به نظر بوردیو، هیچکس مانند خود ژورنالیست‌ها، روزنامه‌ها را نمی‌خوانند. ژورنالیست‌ها برای این‌که بدانند باید چه کنند، ابتدا باید ببینید دیگر ژورنالیست‌ها چه کرده‌اند. مثلا اگر روزنامه لیبراسیون صفحه اول خود را به واقعه خاصی اختصاص می‌دهد، روزنامه لوموند نمی‌تواند نسبت به این مسئله بی‌تفاوت باشد. و این رابطه میان ژورنالیست‌ها، همگن شدن را به دنبال دارد. و همگن شدن یعنی تحکیم هرچه بیشتر منطق تجاری بر میدان ژورنالیستی. به زعم بوردیو، «هیچ گفتمانی مانند موضع‌گیری‌های سیاسی و هیچ عملی مانند اعتصابات نیست که برای دستیابی به بحث‌های عمومی بتواند گریزی از این گزینش ژورنالیستی داشته باشد. این گزینش در واقع نوعی سانسور بسیار وحشتناک است که ژرنالیست‌ها بدون آن‌که لزوماً بدانند انجام می‌دهند، و برای این کار، تنها موضوعاتی را برای ارائه به عموم بر می‌گزینند که به آن‌ها علاقه داشته و توجه آن‌ها را جلب کرده باشد... در حالی که دیگر اشکال بیان نمادین را که شاید شایسته و درخور تمام شهروندان باشد، به بی‌معنایی و بی‌تفاوتی محکوم می‌کنند».

مخاطب سنجی علیه مخاطبان

دموکراسی و آزادی مفاهیمی هستند که به عقیده بوردیو همیشه به کمک منطق «مخاطب سنجی» آمده‌اند. بوردیو معتقد است وقیح‌ترین تبلیغاتچی‌ها ادعا دارند باید افراد را آزاد گذاشت تا هر آنچه خود می‌خواهند انتخاب کنند. اما بوردیو بیان می‌کند:

«مخاطب سنجی یعنی سلطه بازار و اقتصاد. یعنی سلطه نوعی قانونیت بیرونی و صرفاً تجاری و تسلیم شدن به جبر این ابزار بازاریابی در عرصه فرهنگ. دقیقاً معادل کاری است که از طریق نظرسنجی‌ها در حوزه سیاسی انجام می‌شود تا با سفسطه‌گری به افکار مردم جهت دهند. تلویزیونی که بر اساس مخاطب سنجی اداره می‌شود، بر مصرف کننده‌ای که آزاد و آگاه فرض گرفته می‌شود قید و بند بازار را تحمیل می‌کند. چیزی که هیچ ربطی به بیان دموکراتیک یک عقیده عمومی روشنگرانه عقلانی و یک خرد عام ندارد.»

پشت پرده مخاطب سنجی ‌و جذب مخاطب بیشتر، منطق بازار و تجاری سازی فضای ژورنالیستی است. منطقی که منجر به گزینش اخبار داغ و نمایشی، و نادیده گرفتن مسائل اصیل و نخبه‌گرایانه می‌شود. و این سانسور خاموش، مصداق خشونت نمادین است.