گاهی مادرها برای بچههایشان داستانهای تکراری تعریف میکنند. قصه برای آن کودک جذابیتی ندارد، روایت مادر است که طفل را سراپا گوش میکند برای شنیدن داستانی که ابتدا تا انتهای آن را حفظ است. برای اکثر ما اتفاق افتاده است، وقتی یک نفر یک لطیفهی نه چندان خندهدار را تعریف میکند و ما از اول تا آخر را گوش میدهیم و میخندیم. لطیفه، خندهدار نیست، روایت آن شخص، ما را به خنده میاندازد.
روایتگری یک هنر است. شما میتوانید با روایت جذاب خود، مخاطب را پای هر داستانی بنشانید. در واقع همراه شدن مخاطب با شما بیشتر از جذابیت سوژه، به روایت شما بستگی دارد. البته این اصل نباید باعث شود در سوژهیابی و ارزیابی سوژه، اهمال به خرج دهیم، اما بدانید جذابترین سوژهها هم این قابلیت را دارند تا سرد و کسلکننده شوند، فقط کافی است داستان آنها را جذاب روایت نکنید.
روایت، نزدیکترین نوع هنر به علم است. این مهارت فقط متکی به استعداد ذاتی نیست بلکه با یادگیری و تمرین میتوان در آن موفق عمل کرد. اولین قدم برای ممهز شدن در روایت، آشنایی با انواع ساختارهای روایی است. یکی از جذابترین این ساختارها، هرم فریتاگ نام دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
روایت، به سبک آلمانی
گوستاو فریتاگ، نویسندهی مشهور آلمانی در قرن نوزدهم بود. او از ساختاری برای روایت داستانهای خود استفاده میکرد که پیش از آن سابقه نداشت. این ساختار که بعدها هرم فریتاگ نام گرفت، مورد توجه نویسندگان قرار گرفت و تا امروز داستانهای زیادی با آن روایت شدهاند.
هرم فریتاگ مشتکل از چند عنصر است. با عناصر اصلی روایت یعنی معرفی شخصیتها، حادثهی اولیه، رشد نقشها، نقطهی اوج و سقوط در مقالات قبلی از مجموعهی «گزارش تحقیقی؛ روایت یک داستان واقعی» آشنا شدیم. تفاوت اصلی ساختارهای روایی، اندازهی پرداختن به یک عنصر و محل قرار گیری عناصر مختلف در طول داستان است.
فریتاگ به این عناصر تا حدودی پایبند بود اما به سبک خود، آنها را به کار میگرفت. او بعضی از عنصرها را بازتعریف و بعضی دیگر را حذف و با عنصر جدیدی جایگزین کرد. ساختار او همچنین نوع و طول پرداخت به عناصر را متفاوت با رویهی معمول مشخص میکند.
روایتی قهرمانمحور
در روایت به سبک فریتاگ، شما ابتدا معرفی شخصیتها را انجام میدهید. در این عنصر، شخصیتهای مختلف در طول اتفاقات معرفی میشوند. این معرفی بیوگرافی نیست که نقشهای داستان را به ترتیب معرفی و ویژگیها و سرگذشت آنها را بیان کنید. مخاطب باید در طول داستان و به تدریج با توجه به حالات و واکنشهای هر نقش به ویژگیهای شخصیتی او پی ببرد. برای مثال به جای این که بگویی او صبور است. صبر او سختیهای مختلف بعد از مرگ پدرش را توصیف کنیم.
ما در عنصر معرفی شخصیتها در هرم فریتاگ تمرکز خود را بر شخصیت اصلی داستان میگذاریم و نقشهای مکمل را اجمالی معرفی میکنیم. این معرفی شخصیت باید بیانگر صفات قهرمانانهی نقش اصلی باشد و بعد از آن، مخاطب به دنبال موفقیت او باشد. پرداختن به این عنصر به شرطی که باعث جذب مخاطب به شخصیت شود، هر چه قدر طولانیتر باشد بهتر است.
بعد از این که شخصیتهای داستان را معرفی کردید، نوبت به عنصر حادثهی اولیه میرسد. حالا قهرمان شما با چالش اساسی روبهرو میشود. این چالش، باید کاملاً زندگی او را به هم بریزد. هر چه این اتفاق شوکهکنندهتر باشد، شما به هرم فریتاگ نزدیکتر شدهاید. این عنصر در هرم فریتاگ، مانند یک سیلی محکم رفتار میکنند. باید خیلی سریع از آن گذر کنید. عنصر حادثهی اولیه را شوکهکننده و سریع روایت کنید تا مخاطب برای خواندن ادامهی داستان، مشتاقتر شود.
به سمت پیروزی
در هرم فریتاگ، وقتی حادثهی اولیه رخ میدهد، شخصیت اصلی، امیدوارانه تلاش خود برای حل مشکل را شروع میکند. در این عنصر که همان رشد نقشها است، نقشهای مکمل، کمی فعال میشوند. عملکرد نقشهایی را که به قهرمان داستان کمک میکنند، به صورت اجمالی بیان کنید؛ شخصیت قهرمان ما به کمک نیاز ندارد.
کنش و واکنشهای نقشهای منفی داستان که در تضاد با قهرمان عمل میکنند و تقابل پیروزمندانهی شخصیت اصلی با آنها را مفصلتر روایت کنید. مخاطب را هر لحظه بیشتر عاشق او کنید.
بعد از تلاش مستمر شخصیت اصلی داستان برای برخورد با چالش، حالا نوبت نقطهی اوج روایت است. در این نقطه، او به پیروزی خیلی نزدیک میشود. این نزدیکی تا حدی است که مخاطب با توجه به شناختی که از قهرمان دارد، مطمئن میشود او موفق خواهد شد. اما در لحظهی آخر یک اتفاق این پیروزی دست یافتنی را به شکستی تلخ تبدیل میکند.
تلخ و جذاب مثل قهوه
بعد از شکست خوردن شخصیت اصلی در رفع مشکل، عنصر سقوط و پس از آن عنصر پایان روایت میشوند. در هرم فریتاگ، بعد از اوج روایت، قهرمان آرام آرام افول میکند. او دیگر تلاشی نمیکند و هر لحظه شرایطش بدتر میشود. این بدتر شدن اوضاع باید خیلی تدریجی و نرم روایت شوند. مخاطب هر لحظه باید نسبت به شخصیت اصلی نگرانتر شود اما نباید امید خود برای بازگشت او را از دست بدهد. این عنصر را نیز کمی طولانی کنید؛ اجازه دهید مخاطب با تلخی داستان کنار بیاید. مدام به او سراب بازگشت قهرمان را نشان دهید اما این امر را به حقیقت تبدیل نکنید.
تلخی داستان در اوج روایت بالاترین حد ممکن است. شما باید این تلخی را در یک نمودار کسینوسی به آرامی به صفر برسانید و مجدداً آن را تا پایان داستان به اوج تلخی برگردانید. فاجعهی افول کامل قرمان را در سکانس پایانی داستان به روایت بکشید.
هرم فریتاگ، ساختاری جذاب
روند روایت در هرم فریتاگ، به شکلی است که مخاطب دائما با اشتباه بودن حدسهای خود مواجه میشود. به همین خاطر معمولاً تا انتهای داستان را میخواند. همین جذابیت باعث شد تا نویسندگان زیادی به سراغ سبک خاص فریتاگ بروند. البته باید این ساختار الزامات خاصی نیز دارد.
این ساختار برای هر سوژهی تحقیقی مناسب نیست. هرم فریتاگ برای روایت داستانهایی کاربرد دارد که یک قهرمان تمام عیار دارند که در نهایت موفق نمیشود. برای مثال اگر سوژهی شما در شکار غیرقانونی حیوانات است، میتوانید داستان جنگلبانی را روایت کنید که شخصیتی قهرمانگونه دارد اما در نهایت موفق به شکست شکارچیان غیرممتاز نمیشود و شاید به شهادت میرسد.
شما برای این که بتوانید داستان سوژه خود را به خوبی روایت کنید، در قدم اول باید انواع ساختارهای روایی جذاب را بشناسید. در چند مقاله از مجموعهی «گزارش تحقیقی؛ روایت یک داستان واقعی» به معرفی چند نوع از این ساختارها (خطی، موقعیت، فرآیندی، موازی، معکوس و هرم فریتاگ) پرداختیم. در آینده باز هم به سراغ اقیانوس ساختارهای روایی خواهیم آمد تا انواع دیگری از این ساختارها را مورد بررسی قرار دهیم