تهران-ایرنا مدرسه- قصه‌هایی که مادرمان شب قبل خواب برایمان تعریف می‌کردند، انیمیشن رابین هودی که هرسال چهارشنبه سوری تلویزیون پخش می‌کرد، اخباری که شب‌ها پدرها پیگیری می‌کنند، خاطره‌ای که از مهمانی شب گذشته برای همکارمان تعریف می‌کنیم، صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها یا حتی صحبت‌های کارشناس هواشناسی درباره‌ی سامانه‌ی بارشی که از غرب کشور وارد می‌شود، نشانه‌هایی از حضور پررنگ و نامحسوس روایت در زندگی ما است. هرچند که ما به آن آگاه نباشیم روایت راهی برای ورود به روزمره‌های ما پیدا می‌کند، آنقدر ناخودآگاه که خودمان هم متوجه راوی بودنمان نیستیم.

هنگامی که بحث روایت در پیش باشد، احتمالا به نظرمان صحبت از آن بیهوده به نظر برسد. پیش خودمان فکر می­‌کنیم ما نویسنده نیستیم که به روایت نیاز داشته باشیم یا اصلا کجای زندگیمان لنگ روایت است که حالا بخواهد به موضوع صحبت و مطالعه­‌ی ما تبدیل شود؟ اما کمی تامل لازم است تا متوجه بشویم روایت آنچنان با جهان ما آمیخته که جزئی از نگرش ما شده است. ما به طور غریزی راوی هستیم و به زمان و مکانمان روایت می­‌دهیم. هنرمندان هم از توانایی غریزی در خلق آثار هنریشان استفاده می‌­کنند. از نقاشی­‌های رنسانس تا فیلم‌­های کلاسیک دهه­‌ی ۳۰، تئاتر خیابانی که در شب­‌های تابستان اجرا می‌­شود یا موسیقی پاپی که موقع رانندگی می‌­شنویم، همه­‌ی آن‌ها درون خودشان روایتی نهفته دارند.

«اچ. پورتر ابوت» پژوهشگر حوزه روایت دانسته‌های خود را جمع بندی و در کتاب «سواد روایت» آورده است. او در چهارده فصل ماهیت و کاربرد روایت و نقش ان در زندگی روزمره را تعریف کرده‌است. در جایی از کتاب نویسنده می‌گوید «روایت ابزاری همگانی است برای دانستن و همچنین گفتن، یعنی برای کسب معرفت و همچنین بیان آن.» همان طور که پیشتر اشاره شد روایت در هرجای این جهان که نگاه کنید، حضور دارد و کاربردی فراتر از آنچه گفته شد دارد. اما با این وجود به سادگی نمی‌­شود تعریفش کرد.

چرا نمی‌شود روایت را تعریف کرد؟ چون حوزه روایت از آنچه که به نظر می‌آید گسترده‌تر و جهان شمول‌تر است و نمی‌شود در چند عبارت و واژه آن را محدود کرد. در درجه اول باید بدانیم به چه چیزی روایت گفته می‌شود بعد از آن بهتر می‌شود گفت روایت چیست. شاید برای ما قصه و داستان و روایت یک مفهوم داشته باشند، البته اگر از ما بخواهند وجه تمایز آن‌ها را بگوییم، احتمالا بتوانیم چند مورد را بشماریم. اما دلایل ما چه قدر علمی و درست هستند تا زمانی که ندانیم واقعا قصه و روایت چه چیزی هستند؟ نویسنده در ادامه کتاب آمده و قصه را تعریف کرده و تفاوت­‌های آن را با روایت بررسی کرده است. روایت منعطف است، می‌شود زمان آن را جلو و عقب برد، می‌توان آن را گسترش داد یا خلاصه‌تر کرد. اما اگر آن را در ذهنمان سر و سامان دهیم و ترتیبی از رخدادها را در ذهنمان بازسازی کنیم، به آن قصه گفته می‌شود. کلود برموند قصه را این گونه تعریف می‌کند «نه مجموعه‌ای از واژه‌هاست و نه تصویرها یا ژست‌ها، بلکه مجموعه‌ای از رخدادها، وضعیت‌ها و رفتارهایی است که آن واژه‌ها و تصویرها و ژست‌ها بر آن‌ها دلالت می‌کند.»

نویسنده در بخش دیگری از کتاب درباره‌ی قدرت بلاغی روایت صحبت می‌کند. تمام عناصر و اجزا در کل روایت اثرگذارند و اگر یکی از آن‌ها تغییر کند، تاثیر کل متن هم تغییر می‌کند. حتی اگر آن عنصر کم اهمیت به نظر بیاید. یکی از موارد موثر در راویت «اَبَر پیرنگ‌ها» است. ابرپیرنگ زیربنای بنیادی‌تر و منعطف‌تر روایت است. ابرپیرنگ‌ها در هر فرهنگی متفاوت هستند. آنچه که ممکن است یک ابرپیرنگ در ایران و شناخته شده برای ما باشد متفاوت است از با جامعه آمریکا یا ژاپن. هرچند ممکن است برخی از ابرپیرنگ‌ها جهانی باشند مانند مثالی که کتاب آورده است. داستان سیندرلا نسخه‌های متفاوتی دارد و قصه آن در فرهنگ اروپایی یک چیز است و در فرهنگ آمریکایی یک چیز دیگر. اما رخدادهایی سازنده آن درباره‌ی موضوعاتی است که در همه فرهنگ‌ها با ارزش هستند. مانند بی عدالتی. هرچه که ابرپیرنگ با هویت ما انطباق بیشتری داشته‌باشد، تاثیر بیشتری روی ما به عنوان مخاطب دارد برایمان باورپذیرتر است. قدرت ابرپیرنگ‌ها وابسته به تصویری است که برای ما می‌سازد. در جهان ابرپیرنگ‌ها خیر و شر کاملا قابل شناسی هستند و می‌دانیم که باید طرف چه کسی را بگیریم.

در داستان معروف سیندرلا هنگامی که سیندرلا و شاهزاده باهم رو به رو می­شوند، ما انتظار داریم قصه پایان خوشی داشته باشد و آنها باهم ازدواج کنند. این اتفاقی است که در ذهن ما می­افتد وقتی با روایتی مواجه می‌شویم. ما با توجه به رخدادها انتظار فرجام خاصی را داریم. اما اگر پایان داستان ما را شگفت زده کنند و شبیه انتظارات ما نباشد چه؟ مثلا اگر بعد از تمام اتفاقات شاهزاده تصمیم بگیرد با خواهر ناتنی سیندرلا ازدواج کند. یا مثلا روز عروسی سیندرلا و شاهزاده نامادری­اش از حسادت شاهزاده را بکشد یا هر پایان دیگری جز آنچه الان می‌­دانیم. آن وقت بود که ما شگفت زده می­‌شدیم و تمام تصوراتمان نقش بر آب می‌­شد. این غافلگیری گاهی باعث می­­‌شود مخاطب از دوباره دیدن یا خواندن قصه سرباز زند. اما برای گروهی از از مخاطبان هم اینگونه نیست. آن‌ها این غافلگیری را از نبوغ نویسنده می­‌دانند و از آن استقبال می­‌کنند. عنصر تعلیق یا غافلگیری برگ برنده­‌ی بسیاری از روایت‌­های موفق است.

زمانی که بحث روایت می‌شود، به همان اندازه که روایت مهم ست راوی هم اهمیت دارد. اینکه آیا راوی همه چیز را روایت می‌کند؟ اصلا امکان روایت همه چیز را دارد؟ نظر اکثر متفکران در حوزه روایت به این پرسش مثبت است اما برخی از پژوهششگران این ادعا را قبول ندارند. آن‌ها می‌گویند وقتی راوی نقل قول انجام می‌دهد روایتگریش متوقف می‌شود. در ادامه کتاب به این موضوع می‌پردازد که صدای راوی در روایت اثر دارد. مهم است که راوی دوم شخص است یا اول شخص. یا راوی دانای کل واقعا به تمام روایت اشراف دارد؟ اگر ما داستان سیندرلا را از نگاه خودش ببینیم متفاوت است با زمانی که راوی آن را روایت می­کند یا حتی از نگاه یکی از موش­های اتاق سیندرلا.

این مسلم است که برداشت ما از روایت با برداشت خواننده‌ی دیگری متفاوت است. «ابوت» به این مسئله نویسنده نهفته می‌گوید. زمانی که درباره‌ی معنا و مفهوم صحبت می‌کنیم منظورمان همان استنباطی است که از نویسنده نهفته می‌کنیم. یکی از نکاتی که نویسنده در کتاب «سواد روایت» به آن اشاره می‌کند اثر متقابل مخاطب و متن بر یکدیگر است. یعنی به همان اندازه که روایت روی ما اثر دارد، ما هم بر روایت تاثیر داریم. متن‌ها بسیار در برابر خوانندگانشان شکننده هستند. ما بر اثر بافت فرهنگی و ویژگی‌های شخصیتی خودمان متن را می‌خوانیم. خیلی از مواقع به راحتی اطلاعاتی که متن به ما می‌دهد را نادیده می‌گیریم، آنجور که خودمان می‌خواهیم آن را تفسیر می‌کنیم و حتی گاهی مطالبی را به متن می‌افزاییم که در متن وجود ندارد. ما موقع خواندن متن همواره دچار «کم‌خوانی» و «بیش‌خوانی» هستیم. و ما هیچگاه تمام روایت را نمی‌­خوانیم یا درک نمی­‌کنیم. همیشه وقایعی هستند که از دید ما پنهان می­‌مانند.

در نقد متون تاریخی گفته می‌شود هیچ روایتی حتی منبع دست اول هم خود به خود پدید نیامده و آن هم متاثر از روایت‌های شفاهی بی‌شماری است که تاریخ پژوهش به آن‌ها دسترسی ندارد اما آن وقایع‌نگار متنش را بر اساس آن‌ها نوشته است. نگاه اولین مورخی که به آن واقعه پرداخته به طور ناخودآگاه به روایت‌های دیگر هم منتقل می‌شود. در مفهوم بینامتنیت که در کتاب «سواد روایت» به آن اشاره شده هم این نکته ذکر شده. تمام متن‌ها از متن‌های دیگر پدید آمده‌اند. لزوما نویسنده یا خالق آن اثر نمی‌خواسته از پیشینیانش تقلید کند، اما رابطه بینامتنیت به این موضوع توجه دارد که نقش نویسنده و یکپارچگی متن کمتر از آن چیزی است که به نظر می‌آید.

صحبت کردن از شخصیت‌ همیشه پیچیده‌تر از صحبت کردن درباره سیر وقایع است. وقایع یک سلسله رخداد هستند که اتفاق می‌افتند، اما شخصیت‌ها این‌گونه نیستند. هرچند که رخدادها را منظم کنیم و مسیرشان  را مشخص کنیم اما بازهم نمی‌توانیم ماهیت شخصیت‌هایی که باعث رخ‌دادن وقایع شده‌اند را بشناسیم. البته شخصیت‌ها همیشه هم پیچیده نیستند و گاهی اوقات ساده بدون هیچ پیچیدگی پنهانی هستند. احتمالا شناخت شخصیت نامادری سیندرلا برایمان راحت­تر از شناخت اسکارلت اوهارای بر باد رفته باشد.

مرور هرآنچه که در کتاب «سواد روایت» آمده‌است، در این متن قطعا اتفاق نمی‌افتد. هرچند که این کتاب در واقع مقدمه‌­ای است برای کسانی که به روایت علاقه‌­مند هستند و ثقیل نیست اما لازم است خواننده با دقت خوبی آن را مطالعه کند. «سواد روایت» مناسب تمام کسانی است که با متن سر و کار دارند. خواه شاعر باشند یا سینماگر، فیلسوف یا روزنامه‌نگار و البته مناسب مخاطبان روایت است. تمام کسانی که فیلم تماشا می‌کنند، آنهایی که از خواندن یک قطعه شعر لذت می‌برند و می‌خواهند در آن عمیق‌تر بشوند. کسانی که اخبار را پیگیری می‌کنند و دانشجویان هم در تحقیقات و نوشتن مقاله بسیار می‌توانند از این کتاب کمک بگیرند.

این کتاب توسط نشر اطراف در ۴۲۲ صفحه منتشر و رویا پورآذر و نیما م. اشرفی مترجمان آن به زبان فارسی هستند.