دان مک کالین، عکاس بریتانیایی جنگ ویتنام، یک شب از شبهای جنگ به همراه یکی از سربازهای آمریکایی روی دیوارهای شهر هوئه قدم میزد که متوجه پرتاب شدن جسمی به سمتشان شد، دان بلافاصله نارنجک فعال شده را شناخت و خودش را به عقب انداخت؛ او از مرگ نجات پیدا کرد. وقتی گرد و خاک خوابید و توانست بایستد دنبال همراهش گشت و متوجه شد سرباز مرده است. دان درمورد آن لحظه این جملات را ثبت کرده است: «تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که از او در حال مرگ عکس بگیرم؛ آن هم درحالتی که خون از بینیاش جاری بود. اما زمانی که دیدم جمجمهاش متلاشی شده است، فشردن دکمه دوربین راحت نبود!»
از زمانی که ارتش آمریکا در کره و ویتنام مشغول جنگ بود، تا جنگهایی که ایالات متحده در عراق و افغانستان به جریان انداخت، مرگ حداقل صد و یک هزار و مجروحیت نزدیک به صدها هزار نظامی آمریکایی ثبت و تأیید شده است. در این جنگها صدها عکاس رسمی و حرفهای حضور داشتند و لحظههای بیشماری از این جنایات را ثبت کردهاند. قابل توجهترین بخش روایت تصویری این عکسها، نبودن تصویری از جنازه نظامیان آمریکایی در بین آلبوم وحشتناک و دلخراش تصاویر است.
چیزی که دان هیچوقت به آن اشاره نکرد سرنوشت عکسی بود که از جسد همراهش تهیه شده بود؛ جدا از اینکه آیا دکمه دوربین فشرده شده است یا خیر. این تصویر بجز در خاطراتی که دان از جنگ ویتنام تعریف میکند، هرگز دیده نشده است.
رسانهی امروز صرفاً وابسته به خبرنگاران نیست. ممکن از یک حادثه هیچ تصویر رسمیای منتشر نشود امّا تمام فضای مجازی با عکسهای آن پر شود. تعداد عکسهای غیر رسمی و گرفته شده توسط مردم در حادثههایی مانند پلاسکو و متروپل شاید بیشتر از عکسهای خبرنگاران باشد؛ اما به صورت کلی تمام رسانهها و حکومتها، قوانین سفت و سخت و کنترل گستردهای روی خبرنگارانی که قصد روایت اتفاقات داخلی را دارند، اعمال میکنند. تعداد تصاویری که بتوانند بدون تأیید و رد شدن از فیلتر قوانین و سیاستهای آنها راهشان را به رسانههای بزرگ باز کنند تقریباً صفر است.
دلیل این حساسیت و اعمال سیاست، آن است که دروازهبانی خبر بخشی از حقیقت و تأکید بر روی بخش خاصی از خبر، تصمیمات اجباریای هستند که بر دوش انواع رسانهها قرار میگیرد. طراحی پیام رسانهای یک هنر است و هنرمند باید تصمیم بگیرد کدام بخش از حقیقت لازم است با تکرار و تأکید به کلیشه تبدیل شود و کدام بخش از حقیقت نباید برای افکار عمومی آشکار یا برجسته شود. در واقع او باید تعیین کند کدام واقعیتها از واقعیتهای دیگر مهمتر و بهصرفهتر هستند.
تصاویر، به عنوان قالبهایی باورپذیر برای روایت کردن رویدادها، نه تنها از این قائده جدا نبوده بلکه تصاویر بیشماری در گوشه و کنار جهان وجود دارند که اگر بصورت تصادفی با آنها برخورد کنید، احتمالاً تعجب خواهید کرد؛ برای مثال عکس جسد یک سرباز آمریکایی یا چهره زشت و آلوده شهر پاریس یا حتی عکسی از شهربازیهای بزرگ و باغ وحشهای سرسبز در کشور عراق تصاویر نایابی هستند.
در جریان جنگ ویتنام، نه تنها عکسهای دان، بلکه اگر به آثار دیگر عکاسان مشهور جنگ ویتنام مانند ادی آدامز، عکاس اثر اعدام ویت کنگی، و نیک اوت، عکاس اثر دختر ناپالم، مراجعه کنیم و روایت تصویری جنگ ویتنام را ورق بزنیم، آثاری که در دسترس ما قرار داردند اغلب تصویر بیرحمی و خشونت بدون زنجیر ارتش آمریکاست؛ برای مثال در اثر "اعدام ویت کنگی"، یک فرمانده آمریکایی، یک فرد غیر مسلح را در وسط خیابان، بدون محاکمه و تفهیم اتهام، صرفاً بر اساس یک شنیده، با خالی کردن یک گلوله در سرش، به قتل میرساند. با این حال بین این آلبوم سیاه و سفید، کوچکترین نشانی از آن پنجاه و هشت هزار سرباز کشته شده آمریکایی در ویتنام، که احتمالاً مانند دوستِ دان مک کالیین، در کنار یک عکاس جان دادهاند، پیدا نمیشود.
اما آیا این به این معنی است که تابحال هیچ تصویری از اجساد نظامیان آمریکایی تهیه نشده است؟
با گذشت زمان و پیشرفت ابزارهای فیلمبردرای و عکسبرداری در خلال جنگهای عراق و افغانستان، تصاویر ثبت شده از نقاط تاریک جنگ بیشتر شدهاند. دان هم ممکن است دکمه دورینش را فشار داده و تصویر سر متلاشی شده همراهش را ثبت کرده باشد. با این حال، به دلایلی، جلوی انتشار گسترده این عکسها گرفته شدهاست و ما به راحتی نمیتوانیم بین اجساد تصویر شده جنگها، یونیفرم آمریکایی پیدا کنیم؛ حداقل نه به آن راحتیای که میتوان عکسهای دلخراش کودکانی که در خاورمیانه قربانی جنگ شدهاند را پیدا کرد. اکثر تصاویری که تابحال از نظامیان آمریکایی کشته شده منتشر و بصورت گسترده پخش شدهاند، ترکیبی هستند از عکسهای زمان زندگی آنها درحالی که لبخند میزنند و در کنار خانوادهشان به عنوان یک انسان معمولی عکس گرفتهاند؛ یا عکسهایی حماسی در لباس نظامی و یا در نهایت، عکسهایی زیبا از تابوتهای منقش به پرچم ایالات متحده است و همسنگرانی که به تابوتها و قبرها ادای احترام میکنند.
برخلاف چیزی که به ذهن میرسد، بازتاب جنایات جنگی ارتش آمریکا به تنهایی نمیتواند بر علیه ارتش آمریکا باشد. اگر به افکار عمومی و کلیشههای ساخته شده از چهره ارتش ایالات متحده مراجعه کنیم، شاید حتی بتوانیم بخشی از چهره ترسناک و قدرتمند این ارتش را مدیون همین تصاویر بدانیم. تصاویری که چشم عموم مخاطبان را فقط به جلوههای قدرت، حماسه و پیروزی این ارتش باز کرده است؛ بخشی از حقیقت که از بخش دیگر مهمتر است، مورد تأکید قرار گرفته است. در این میان نیمه پنهان، شکستها و هزینههایی است که ارتش ایالات متحده متحمل شدهاست.
هزاران اتفاق و تصویر، مشابه تصویر ترسیم شده از ارتش آمریکا وجود دارند که علیرغم تفاوت در ماهیت داستان، یک ایده و مسیر را طی میکنند. انتخاب از بین میلیونها و میلیاردها تصویر باید به گونهای باشد که حقیقت را از زاویه انتخابی سازندهی پیام روایت کند. تقریباً تمام کلیشههای مثبت و منفی شکل یافته در افکار عمومی جهان نسبت به پدیدههای مختلف هم، مدیون تصاویری هستند که گوشهای از حقیقت را داد میزنند و جلوی رسیدن صدای تصاویر دیگر را میگیرند.
با این همه، آیا باید اعتمادمان را به صورت کامل نسبت به اخبار و روایات از دست بدهیم؟ یا به قول ادگار آلن پو، تمام چیزی که میشنویم و نیمی از چیزهایی را که میبینیم باور نکنیم؟ معمولاً اولین کنش برای دستنخورده نگهداشتن مسیر تشخیص، قضاوت و تحلیل پدیدههای مختلف، اعتماد به تجربیات میدانی و استدلالهای منطقی خودمان است؛ اگر مخاطب این مسئله را قبول کند که تصاویر حقیقی هستند اما بیطرف نیستند، بخش زیادی از اعتمادش را از هر آنچه میبینید، پس میگیرد و به تجربه زیسته و اطلاعات میدانی خود اختصاص میدهد. او دنبال تجربیات واقعیای خواهد بود که شنیدههایش را نقض کند یا آنها را کامل کند؛ معمولاً قضاوتهای منطقی شخص درکنار تنوع دادن به زاویه دید تریبونهای رسانهای، میتوانند با تقریب خوبی، چهرهای نزدیک به حقیقت را ترسیم کنند.
نظر شما